سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هو اللطیف

مطالب مفید، دلنوشته ها و ... این وبلاگ تقدیم به همه بیداردلان

میلاد عشق

این شب‏ها، مدینه فرشته‏باران است و هوا بوی بشارتی سبز و سرخ می‏دهد؛ زمین، شانه‏هایش را برای قدوم آسمانی فرزند خورشید، تکانده است و یحیی ابن زکریا، از پس ِ پرده‏های غبارآلود تاریخ، دوباره متولد خواهد شد.

زمین، تندتند نفس می‏زند و صدای گام‏های روشنی از دور می‏آید؛ از سمتِ افق. آب، چند چنگ بر گلو دارد و سخت احساسِ تشنگی می‏کند.

فرشته‏ها، لحظه‏ای لبخند می‏زنند و لحظه‏ای بغض می‏کنند.

«سلام بر تو روزی که متولد شدی و روزی که از دنیا رخت بستی و روزی که (دوباره) زنده مبعوث می‏شوی».

سلام بر تو که گلویت، بوسه‏گاه پیامبر بود. ای خلاصه فاطمه و علی! بر ما بتاب که در تیرگی خاک، بی‏آفتاب یاد تو، پامال عبور روزهاییم و تنها عشق است که می‏تواند در تعریف تو، قد راست کند. امروز، خانه محقر علی، در آفتاب جمال تو، به مرکزیّت عالم، شناخته خواهد شد و نورِ سرگردانِ حسین که سال‏ها پیش از خلقت آدم در افلاک غوطه می‏خورد، در قاب جسم خویش، حلول خواهد کرد.

بیا ای هم‏بازی جبرئیل و پیمبر، که عشق تو، هول قیامت و سکرات مرگ را بر ما آسان می‏کند.
هیچ سجاده‏ای باز نشد که نام تو را رمز عبور خود نکرد، یا حسین

مگر نه با ولادت تو، عشق متولد شد، رشادت رشد کرد، شهامت رنگ گرفت، ایثار معنا؛ شهادت، قداست؛ و خون، آبرو گرفت؟مگر نه با ولادت تو، زلال ترین تقوا از چشمه سار وجود جوشید؟ مگر نه با ولادت تو "موج"، موجودیت یافت؟مگر نه این که " نسیم" با تولد تو متولد شد و مگر نه " صاعقه" اولین نگاه تو در گهواره بود و مگر نه "عشق" در کلاس تو، درس می خواند و مگر نه " ایثار" به تو مقروض شد و مگر نه " آفرینش" از روح تو جان گرفت؟پس چرا ما خبر " ولادت"  تو را هم که می شنویم، بغض گلویمان را می فشرد؟

پس چرا ما در روز ولادت تو نیز اشک، پهنای صورتمان را فرا می گیرد؟...

«در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم     بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم     به گفت‏وگوی تو خیزم به جست‏وجوی تو باشم»



[ دوشنبه 90/4/13 ] [ 8:52 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

きらきら