هو اللطیف

مطالب مفید، دلنوشته ها و ... این وبلاگ تقدیم به همه بیداردلان

غم

با سلام خدمت دوستان عزیزم امیدوارم هر جا که هستید خوب و خوش و سلامت باشید.

ای دوستان بی وفا از غم بیاموزید وفا                    غم با آن همه بیگانگی هر شب به من سر میزند

همه ما در طول زندگی با غم روبرو شده ایم گاهی زیاد گاهی کم اما شده که غمخوار یکدیگر باشیم آیا شده است که در برطرف کردم غمهای یکدیگر تلاش کنیم. در زندگی شادی و غم وجود دارند و گاهی ممکن است غم باشد تا شادی معنا پیدا کند اما این را بگویم که وقتی مشکلات سراغ کسی میاید غم و تنهایی و ... به سراغش خواهد آمد بنابراین ما باید که در برطرف کردن غمهای یکدیگر کوشش نماییم و شادیهایمان را با هم تقسیم نماییم.

بینی آدم اعضای یکدیگرند                         که در آفرینش ز یک گوهرند

چه عضوی بدرد آورد روزگار                      دگر عضوها را نماند قرار

پس بیایید با شاد کردن دل غمگین دیگران هم خدا را شاد کنیم و هم خودمان را

به امید روزی که هیچ کس غمگین نباشد البته گفته اند که دل بی غم در این دنیا نباشد* اگر باشد بنی آدم نباشد پس ما باید با هر مشکلی که برخورد کردیم بطور منطقی و اصولی با آن برخورد نماییم و نگذاریم که مانع پیشرفت ما باشد و با همفکری با اهلش بتوانیم مشکلات را یکی یکی پشت سر بگذاریم ان شاء‏الله.

برایم خیلی خیلی دعا کنید.

 



[ یکشنبه 86/4/24 ] [ 9:25 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

بیقرار نگاهت
بیقرار نگاهت

برق عرقهای نشسته روی پیشانیت منو از خودم بیزار میکرد. گره روسری ات را باز کردی و رویت را از من گرفتی. شانه هایت از پشت تکان می خورد.بهت گفتم برمیگردم. ولی انگار تو به جز جمله ی اول من دیگر هیچ چیز نمی شنیدی. از میان برگه های کلاسورم برگه ای بیرون کشیدم و خودم را باد زدم . گرمای آخر مرداد ماه بیداد میکرد. حتی سایه ی درختهای بلند دانشکده پزشکی هم نمی توانست گرمای درونم را خنک کند.

بهت گفتم : کافر که نیستم ، چرا این طوری از من رو میگیری؟

هق هق گریه ات امانم را بریده بود. مثل همیشه آن قدر مغرور بودی که نخواستی گریه ات را ببینم.کاش می فهمیدی چه قدر آن لحظه بهت احتیاج داشتم . خوب چه کار باید میکردم؟ دست خودم نبود. بلند شدم و رفتم. یک جور لجبازی ، البته نه با تو ، با خودم، یک جور بریدن و....،غرق شدن .

 ماههای اول برات نامه نوشتم . ولی بعدها چهره ات از یادم رفت. جنگ بود و خطر . من شناگر این همه خطر بودم و نمیدانم چرا هر روز بیشتر از پیش غریق این میدان میشدم.الان سالها از جنگ گذشته.ولی من و تو هردومون یک سوغاتی از گذشته داریم. تو یک حلقه انگشتر که هنوز تو انگشت دست چپت برق میزند و من ، یک خون آلوده به گازهای سمی .

 نمیدانم  این سالها کجا بودی. اصلا چی کار میکردی؟ جای من که معلوم بود، مناطق جنگی ،اردوگاه اسراء ، بعد هم بیمارستانهای مختلف. ولی هیچ وقت فکر نمی کردم تو را در این بیمارستانها پیدا کنم. خانم دکتری شدی برا خودت. من که همان چهار ترم اول را هم به زور خواندم. ببخشید این قدر دستم خط میخورد. به خاطر این سرفه هاست. ولی دیگه بهشون عادت کردم. ولی بعضی وقتها خیلی مزاحمند. مثل دیروز که بعد از پانزده سال دیدمت. میترسم بخوام دوباره باهات حرف بزنم و نتونم. برا همینه که حرفهایم را می نویسم. شاید اگر آن حلقه آشنا را در دستت نمی دیدم ، اصلا باهات حرف نمی زدم.خوب می دانم این پانزده سال سر آن همه غرورت چه بلاهائی آوردم . ولی حالا برگشتم .مثل یک ماشین اوراقی.فقط قول بده تو این چند روز ، دیگه مثل پانزده سال پیش ، رویت را از من برنگردانی.

 

                                          

رویم را برگرداندم .دیدم نیستی . می خواستم باهات خداحافظی کنم . مثل همه زنهائی که درآن دوره با صلابت و محکم، سربند شوهرانشان را می بستند. تا دم در دانشگاه دویدم ، ولی نبودی . مثل یه قطره آب یخ، افتاده بودی تو یه کویر تشنه . از همه سراغت را گرفتم . حتی برگه انصراف را هم پر نکرده بودی. اولین نامه ات به دستم رسید. آن قدر مغرور بودی که نشانی ات را نمی نوشتی.

شاید باورت نشود. ولی تو این پانزده سال ، در حسرت آن نگاه آخر منتظرت ماندم.آن روز تو حرف می زدی و من نگاهت نمی کردم.هفته پیش ، من نگاهت می کردم و تو دیگر نمی توانستی حرف بزنی . سرفه هایت آزارم می داد.واقعا که مثل یک ماشین اوراقی شدی.

حالا آرام و بی صدا جلویم دراز کشیده ای که چی؟ تو رو خدا ادای آدمای مظلوم رو در نیاور. هیچ کس ندونه خود خدا میدونه تو این پانزده سال با من چه کرده ای. اینجا خیلی سرده. ولی می خوام آن قدر نگاهت کنم تا از حسرت آن سالها بیرون بیایم. آبی که روی گلبرگهای گل نرگس بود یخ زده. مثل صورت تو . آرام و بی صدا.



[ پنج شنبه 86/3/31 ] [ 10:10 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

او نابینا بود

در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم‌اتاقیش روی تخت بخوابد.

 آنها ساعت‌ها با یکدیگر صحبت می‌کردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می‌زدند.

 هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، می‌نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می‌دید برای هم‌اتاقیش توصیف می‌کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن اوصاف دنیای بیرون ، روحی تازه می‌گرفت.

 این پنجره ، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابی‌ها و قوها در دریاچه شنا می‌کردند و کودکان با قایقهای تفریحی‌شان در آب سر گرم بودند. درختان کهن ، به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می‌شد. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می‌کرد ، هم‌اتاقیش چشمانش را می‌بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‌کرد.

 روزها و هفته‌ها سپری شد.

 یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود ، جسم بی‌جان مرد کنار پنجره را دید که با آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که مرد را از اتاق خارج کنند.

 مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد . بالاخره او می‌توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.

 در کمال تعجب ، او با یک دیوار مواجه شد.

 مرد ، پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم‌اتاقیش را وادار می‌کرده چنین مناظر دل‌انگیزی را برای او توصیف کند !

 پرستار پاسخ داد: شاید او می‌خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی‌توانست دیوار را ببیند.

                                                      برایم دعا کنید



[ سه شنبه 86/3/1 ] [ 11:57 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

خواب دیدم

 خواب دیدم

درخواب با خدا گفتگوئی داشتم .

             خدا گفت : پس می خواهی با من گفتگو کنی ؟

 گفتم اگر وقت داشته باشید.

 خدا لبخند زد،

     وقت من ابدی است .

 چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟

 چه چیز بیش ازهمه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟

 خدا پاسخ داد...

 اینکه آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند.عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند!

 اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند

 وبعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند!

 اینکه با نگرانی نسبت به آینده ، زمان حال فراموششان می شود، انچنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند و نه در حال !

 این که چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد

 و چنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند!

 خداوند دستان مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم .

 بعد پرسیدم:

 به عنوان یک پدر می خواهید فرزندانتان چه درسهائی از زندگی را یاد بگیرند؟

 خدا با لبخند پاسخ داد...

 یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد،

 اما می توان محبوب دیگران شد.

 یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.

 یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارائی بیشتری دارد،

 بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.

 یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانند زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان دارند ، ایجاد کنند،

 و سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.

 با بخشیدن بخشش یاد بگیرند.

 یاد بگیرند که کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند،

 اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند.

 یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

 یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند،

 بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.

 ویاد بگیرند که من اینجا هستم .

                                         همیشه .

فقط خدا خدا خدا .....................



[ سه شنبه 86/3/1 ] [ 11:50 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

آیا می دانستید که؟

 

آیا میدانستی که زرافه تار صوتی ندارد و لال است و نمیتواند هیچ صدایی از خود در آورد

آیا میدانستی که موشهای صحرایی چنان سریع تکثیر پیدا میکنند ،که در عرض هجده ماه دو موش صحرایی قادرند یک میلیون فرزند داشته باشند.

آیا میدانستی که جنین بعد از هفته هفدهم خواب هم میتواند ببیند.

آیا میدانستی که گربه و سگ هر کدام پنج گروه خونی دارند و انسان چهار گروه.

آیا میدانستی که روباهها همه چیز را خاکستری میبینند.

آیا میدانستی که اسبها در مقابل گاز اشک آور مصون اند.

آیا میدانستی که زرافه ایستاده وضع حمل می‌کند و نوزادش از فاصله 180 سانتی متری به زمین میافتد.

آیا میدانستی که 1300 کره زمین در سیاره مشتری جای می گیرد.

آیا میدانستی رود دجله به خلیج فارس میریزد.

آیا میدانستی که 85% گیاهان در اقیانوسها رشد میکنند.

آیا میدانستی که اولین تمبر جهان در سال 1840 در انگلستان به چاپ رسید

آیا میدانستی که سریعترین پرنده شاهین است و میتواند با سرعت 200 کیلومتر در ساعت پرواز کند

آیا میدانستی که اولین اتوموبیل را مظفرالدین شاه قاجار وارد ایران کرد

آیا میدانستی که قدرت بینایی جغد 82 برابر قدرت دید انسان است

آیا میدانستی که در شیلی منطقه ی صحرایی وجود دارد که هزاران سال است در آن باران نباریده است

آیا میدانستی هر 50 ثانیه یک نفر در دنیا به بیماری ایدز مبتلا میشود

آیا میدانستی که وزن اسکلت انسان بالغ سیزده تا پانزده کیلوگرم است

آیا میدانستی که خرس قطبی هنگامی که روی دو پا می‌ایستد حدود سه متر است

آیا میدانستی زرافه میتواند با زبانش گوشهایش را تمیز کند

آیا میدانستی خرگوش و طوطی تنها حیواناتی هستند که می‌توانند بدون برگشتن اشیاء پشت سر خود را ببینند

آیا میدانستی که اگر همه یخهای قطب جنوب آب شود بر سطح آب اقیانوسها هفتاد متر اضافه می شود و در این صورت یک چهارم خشکیهای کره زمین زیر آب میرود.

آیا میدانستی که کبد یا جگر تنها عضو داخلی بدن است که اگر با عمل جراحی قسمتی از آن برداشته شود دوباره رشد میکند

آیا میدانستی که میزان انرژی که خورشید در یک ثانیه تولید میکند ، برای تولید برق مورد نیاز تمام کشورهای جهان به مدت یک میلیون سال کافی است

آیا میدانستی هر عنکبوت تار ویژه خود را دارد و هیچگاه تارهای آنها به هم شبیه نیستند ادامه مطلب...

[ دوشنبه 86/1/20 ] [ 11:34 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

حرف های قشنگ آخر سال

 هرگز برای عاشق شدن ، به دنبال بهار و باران و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای میرسی که ماه را بر لبانت مینشاند.

 سنگ کافیست برای شکستن یه شیشه! یه جمله کافیست برای شکستن یه قلب! یه ثانیه کافیست برای عاشق شدن! یه فرشته مثل تو کافیست برای تمام زندگی

  یک نصیحت : مواظب خودت باش....! یک خواهش : اصلا عوض نشو....! یک ارزو : فراموشم نکن....! یک دروغ : دوستت ندارم....! یک حقیقت : دلم برات تنگ شده....! ویک رویا : تورو داشتن

  سنگی که طاقت ضربه های تیشه را ندارد تندیس زیبایی نخواهد شد از زخم تیشه خسته نشو که وجودت شایسته تندیسی زیباست 

  آرام باش ،توکل کن،تفکر کن،آستین ها را بالا بزن آنگاه دستان خداوند را میبینی که زودتر از تو دست به کار شده اند. 



[ پنج شنبه 85/12/24 ] [ 8:7 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

30 نکته از بزرگان

1- هر که با بدان نشیند نیکی نبیند.

2- همیشه در هنگام هجوم سختی ها، خویشتن را با یادگارهای شیرین گذشته و امیدهای زیبای آینده دلگرم کنند.                   لرد آویبو

3- با سخن گفتن از صلح دنیا امن نمی شود.              ناپلئون

4- مردمان را عیب نهانی پیدا مکن، که مر ایشان را رسوا کنی، و خود را بی اعتماد. هر که علم خواند و عمل نکرد بدان ماند که گاو راند و تخم نیفشاند.          سعدی

5- به نظر من رمز موفقیت آماده شدن برای هر چیزی قبل از فرا رسیدن آن است.   هنری فورد

6- اگر چند باشد شب دیرباز                                  بر او تیرگی هم نماند دراز

شود روز چون چشمه رخشان شود                     جهان چون نگین بدخشان شود

7- به توانایی خود ایمان داشتن نیمی از کامیابی است.     ژان ژاک روسو

8- پیروزی هر چه دشوارتر به دست آید، لذتش بیشتر است.   ویلیام شکسپیر

9- از تن بی دل طاعت نیاید و پوست بی مغز بضاعت را نشاید.   سعدی

10- زیبایی قضیه منطقی است که صغرای آن چشم، کبری آن قلب، و نتیجه اش شوق است.   سقراط

11- نه هر که به صورت نکوست، سیرت زیبا در اوست. کار اندرون دارد نه  پوست. سعدی

12- شیرین کلامی توأم با حیا، زیباترین زینت زنان است.   اوریسپید

13- خوشبختی پروانه ای است که اگر آرام بنشینید، روی سر شما خواهد نشست.

 دیوید هیوم

14- ضعیفی که با قوی دلاوری کند، یار دشمن است در هلاک خویشتن.    سعدی

15- موفقیت آدم های کم ظرفیت، مقدمه گستاخی آنهاست.           مثل ایتالیایی

16- برای اینکه هیچ وقت روبه روی قاضی نایستی، همیشه پشت سر قانون راه برو.

مثل اینگلیسیادامه مطلب...

[ دوشنبه 85/12/21 ] [ 8:54 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

مطالب جالب و خواندنی

پیری

 آدم از پیر شدن نباید بترسه بلکه از بزرگ نشدن باید بترسه!

دریا

مثل دریا باش ،تا اگر کسی سنگی به سوی تو پرتاب کرد ، در تو غرق گردد نه اینکه تو را متلاطم سازد... قلب شکسته

 عشق 

عشق امانت با ارزشیه که هر کسی تو قلبش میزاره برایه همینه که هر وقت بخوای عشقت را از کسی پس بگیری باید قلبش را بشکنی 

دنیای شیشه ای

 همیشه فکر کن تو یه دنیای شیشه ای زندگی میکنی. پس سعی کن به طرفه کسی سنگ پرتاب نکنی چون اولین چیزی که میشکنه دنیای خودته ......

 راز

 تو که راز خود را نداری نگاه نگه داشتن رازت از من نخواه

 مهاتماگاندی

 هفت چیز انسان را از پای در می آورد و هلاک میسازد:1-سیاست بدون شرف 2- لذت بدون وجدان3- پول بدون کار4-شناخت بدون ارزشها5- تجارت بدون اخلاق6- دانش بدون انسانیت7- عبادت بدون فداکاری

حضرت امیر(ع)

آرام باش ،توکل کن،تفکر کن،آستین ها را بالا بزن آنگاه دستان خداوند را میبینی که زودتر از تو دست به کار شده اند.

عادت

 عادت کن همیشه حتی زمانی که ناراحت هستی خودت را سره حال نشان دهی.

 زندگی

  زندگی موهبت و هدیه خداوند است به ما انسانها و نحوه زندگی کردن ما هدیه ما به خداوند است 

 

                        برایم دعا کنید



[ چهارشنبه 85/12/16 ] [ 8:58 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

اعتماد به‎ ‎نفس (62 نکته)
به خودتان عشق بورزید
خود را تشویق و ستایش کنید

از خود به خوبی یاد کنید
اعتماد به نفس، خودپرستی نیست

خود را سرزنش نکنید
خوشحالی یعنی احساس خوب درمورد خود داشتن

با جسم خود خوب رفتار کنید
احساس گناه: بزرگترین مانع

سلامت باشید
فداکاری بیش از حد= عدم توجه به خودادامه مطلب...

[ دوشنبه 85/11/30 ] [ 8:25 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

عاشقانه

                                       به نام سکان دار سکوی عشق


تو تنها گل زیبای باغ دلم هستی ، تنها گلی که به باغ بی گلم طراوت بخشیدی . پس همیشه با من بمان تا بی تو دلم به کو یر خشکیده ای برنگردد . زندگی نه آنقدر شیرین و مرگ نه آنقدر ترسناک است که ما بخواهیم عزت و شرف را فدای آن کنیم . زندگانی چون رودخانه ای است که راه را طی می کند و خاطرات تلخ و شیرین را چون شنهای صاف بر بستر آن به جای می گذارد . دوستی ها یک حادثه شیرین و     جدایی ها یک قانون تلخ است ، بیا حادثه آفرین و قانون شکن باشیم

      زندگی با همه وسعت خویش مسلک ساکت غم خوردن نیست حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست اضطراب وهوس ودیدن و نادیدن نیست    زندگی خوردن وخوابیدن نیست زندگی جنبش وجاری شدن است زندگی کوشش و راهی شدن است از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی که خدا می داند .
زندگی مثل جاده ایست که آخرش نوشته اند : دور زدن ممنوع

برایم دعا کنید



[ دوشنبه 85/11/30 ] [ 8:24 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

きらきら