پيام دوستان
عارفانه هاي يک دوست
03/12/24
جوادتبريزي
زن دردين اسلام نقش زيرين واساسي دارد،آغازوگسترش اسلام با حمايت هاي مالي و معنوي يک زن بوده و امتدادش هم بايک زن،که هردو مسجودملايک اند،
پيام رهايي
03/12/27
متاسفانه انگار مشکلات اقتصادي ما نه به خاطر بي برنامگي بعضي دولت ها و ناکارآمدي بعضي وزيراي اقتصادي، بلکه به خاطر" نه گفتن رهبري" به مذاکره است!يا مثلا طرف آمريکايي خيلي اهل مذاکره ي شرافتمندانه است !!! و گزينه هاي چشمگيري روي ميز گذاشته .
اگر در همين دنيا متوجه حقايق شديم که هيچ در غير اينصورت در آن دنيا چشمانمان به روي حقايق باز ميشود . اگر يادتان باشد بعد از پيروزي انقلاب چنان هيجان زده شده بودند که ميخواستند انقلاب اسلامي را به همه دنيا صادر کنند و براي اينکار ميخواستند از عراق شروع کنند .
بعضي از گروهها ميگفتند شما کشور خودت را به عظمت برسان انقلاب خودش خودبخود صادر ميشود اما اين ساده ترين راه براي شناخت سياست بود اما کو کسي که قدرت داشته باشد و اين موضوع را درک کند . نشستن و استدلال کردن و نتيجه گرفتن کار ساده ايست اما تا با حقايق روبرو نشويم راه حلي که کشور و ملت ما را پست و حقير نکند يافتني نيست .
+
از آخرين پيامي که اينجا دادم دقيقا 6 سال مي گذرد
سلام به دوستان خوب پارسي يار
.
اين روزها من رو مي توانيد در کانال روبيکاي *ايرانسرفراز* دنبال کنيد
https://rubika.ir/IranSarfaraz
*ترخون بانو*
03/12/12
+
سلام
امشب براي عرض تبريک تولد يکي از عزيزان پارسي آمدم و مواجه شدم با يک سکوت عجيب که فقط در بقاياي باستاني يک شهر متروک ميتوان ديد.
شايد هم واقعا اينجا متروکه شده و ديگر از آن هياهو و رفت و آمد خبري نيست.
ليکن
خانه دوست کجاست!؟
مهرباني #
03/12/26
اودسان
03/12/24
+
به نام خدا
نماز
*نماز، آه خدايا بهانه خوبيست!
و مثنوي غزل عاشقانه خوبيست
عزيز! پيش تو سرشارم از تغزّل خويش
اگرچه خار چه دارد بگويد از گل خويش
ستودنت را شعري بلند خواهم کرد
به گيسوان سياه تو بند خواهم کرد
چه مي شود يک لبخند سر کنم با تو
و چند بيت تکلّم اگر کنم با تو
سرم مقابل تيغت دوباره خم شده است
دوباره از اشکم چند قطره کم شده است
*
#ارجمند
#زين_االعابدين_آذرارجمند
#لنگرودي

my writings
03/10/2

*انديشه
03/10/2
+
*عطري* مي شوي در کوهستاني ناپيدا…
کارم *مرمت* آثار باستاني است
کتيبه دلت را مرمت مي کنم
و الفباي ناخواناي روانت را
که به حروفي ناشناخته نوشته اند،
باز مي خوانم..

ميراب عطش
03/10/11
کارم کشيدن جاده است، ساختن راه. از روزمرّگي هايت به *ملکوت* راه مي کشم.
خياطم، برايت پيراهن مي دوزم، پيراهني که اگر آن را بپوشي، *عاشق *مي شوي، تنت در باد مي وزد و جانت در جنّت مي دود.
فوگرم تار و پود عشق را رفو مي کنم، پارگي هاي لباس بخت را کوک مي زنم. وصله مي کنم *دل* را به آسمان و پينه مي کنم سرِ زانوي خستگي ها را.
پرستارم روي جراحت جانت *مرهم* مي گذارم، مرهمي از کلمات درست مي کنم، ضمادي از *خرسندي و خوش وقتي*. و اگر بخواهي بريدگي هاي روحت را بخيه مي زنم، سوزني دارم بي درد و نخي نازک که جذب مي شود در سلول هاي ظريفِ تازه رُسته ات. زخمت جوش مي خورد.