سرای بی کسی
بنام خدا
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
روزگارغریبی است، روزگاری یک دیزی بود و صد تا خورنده اما دلهای همه شاد و لبشون پر از خنده بود همه با هم بودند با هم زندگی می کردند با هم می خندیدند و باهم گریه می کردند اما حالا شاید سال یک بار هم همدیگر را نبینند اگر ببینند برای همدیگر کلاس میگذارند و ...
فقط این را می خواهم بگویم که این دوره محبتها صمیمیتها خیلی کم شده و اون دلهای ساده و بی آلایش دیگر کمرنگ شده است. پس بیایید قدر یکدیگر را بدانیم
اگر زمانه با تو نساخت تو با زمانه بساز
برایم دعا کنید
[ شنبه 86/6/17 ] [ 9:25 صبح ] [ مجتبی نصیری ]