هو اللطیف

مطالب مفید، دلنوشته ها و ... این وبلاگ تقدیم به همه بیداردلان

شعر و متن های قشن

من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد

نوبت خاموشی من سهل و آسان میرسد

من که میدانم که تا سرگرم بزم و مستی ام

مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان میرسد

*** 

هر گاه میخواهی باکسی دوستی کنی بیشتر از همه ببین که فهم

او چه اندازه است ، نیک و بد را در چه میداند ، افتخار و اهانت را در

چه میشمارد، نیکبختی و بد بختی او در چه چیز است؟


***

غلط است هر که گفته دل به دل راه دارد...

دل من ز غصه خون است...

ولی او خبر ندارد...ولی او خبر ندارد

حرف اول همیشه شیرین بود قصه ی اشنایی و دوستی بود

درمیانه کمی،کم شد،قصه های عاشقانه کمی بیرنگ شد

ودراخر همه چیز از یادها رفت حتی دوست دارم به راحتی بر باد رفت

و در حال:گریه های شبانه،تنفر از رنگ عاشقانه و نوشتن به روی

سنگ فرش زمانه: کلمه ی جدایی،اخر یک داستان بی نام و نشانه

شب وقتی تنها میشم حس میکنم پیش منی

دوباره گریم میگیره انگار تو اغوش منی

روم نمیشه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمامه

تویی که نیستی پیش من انگار دستات تو دستامه

 

دوست داشتم از پیوند دستانت جدا نمیشد تا پناه

اخرینم تو باشی و در عرش با لبهای سپیدت به خوابی

 شیرین فرو روم دستان مهربانت نوازشگر قلب تنهایم باشد

 بارها قبل از این قصه های عاشق و معشوقی را شنیده

 بودم که عاشق بی وجود معشوق لحظه ای نمی توان

 زیست من ان عاشق واقعی بودم که نگاهت زیبایی از

 شعر را به همراه داشت و با تو پیمان بستم که با وجود

 مهربانت هرگز دل به دیگری نمی بندم هرگزززززززززز؟

 

کوچه را با تمام خاطراتش در نگاهم می نگاهم لحظه های

 بی تو بودن را در طنین ثانیه هایم ، ساعتی می سازم

 تنهام و خیالت را در نبودنت می ستیام آب شور نگاهت

 در دلم شیرین است تشنه ام آبرنگ نگاه چشمانت را می

 نوشم هنوز خسته نیستم ، افسرده از رسیدنم مقصدی

 نمی یابم راهم از صبوری گذشته ، دفتر عمرم سیاه شده

ساعتای با تو بودن چون ثانیه ای از پس عمرم می گذرد

 مقصدم کجاست بی نهایتی می بینم  ، راه خلوت است

برایم دعا کنید



[ پنج شنبه 86/9/29 ] [ 4:3 عصر ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

きらきら