هو اللطیف

مطالب مفید، دلنوشته ها و ... این وبلاگ تقدیم به همه بیداردلان

بی احساس

بنام حس دهنده قلبها

نشسته بود داشت ورقهای امتحانی دانش آموزانش را تصحیح میکرد، نیاز به او داشتم رفتم پیشش ولی او  توجهی به من نکرد، خیال نمیکرد من بعنوان یک مرد به او احتیاج دارم ،‌میخواستم به او بفهمانم که میتواند به من تکیه کند، میخواستم احساسم را به او هدیه کنم.گفتم شاید لحظه ای کارش را رها کند و توجه ای به من داشته باشد. ولی او انگار نه انگار من پیشش بودم. خواستم بهش بگویم که یکدفعه گفت میخواهد با همکارانش به مسافرت برود و چند روزی نیست.  آه او چند روز پیش من نیست پس من چی؟ کاش میدانست چقدر دوستش دارم، کاش میدانست دوست داشتم لحظه ای در آغوشش آرام بگیرم. ولی افسوس که او احساس نداشت و تنها همه چیز کارهایش و دوستانش بود.

خدایا در دنیای که تنهایم او مرا تنها گذاشت ولی تو مرا تنها نگذار او رفت ولی تو نرو. خدایا او را سلامت بدار و به من برگردان چون او را  دوست دارم.

 



[ چهارشنبه 87/1/28 ] [ 10:18 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

きらきら