با سلام خدمت دوستان عزیزم
مرد نجاری بود که خانه می ساخت ( قدیما خانه ها چوبی هم بودند ). تو سال هایی که کار می کرد توانسته بود پول خوبی پس انداز کنه و یه روز تصمیم گرفت که دیگه کار نکنه. موضوع رو به صاحب کارش گفت، اما صاحب کارش از او درخواست کرد یک خونه ی دیگه هم بسازه. بالاخره با اصرار او مرد نجار تصمیم گرفت که آخرین خونه رو هم بسازه، اما چون حال و حوصله نداشت و پول کافی هم پس انداز کرده بود چندان دل به کار نداد و از مصالح نامرغوب استفاده کرد. خونه رو هم چندان جالب و محکم نساخت. بالا خره خانه تمام شد و مرد صاحب کار آمد.
او کلید خانه رو به مرد نجار داد و به او گفت که این خانه یک هدیه بود از طرف من به تو. به خاطر تمام زحماتت در این همه سال که برای من کار کردی.
مرد نجار ناگهان به خودش آمد و فهمید که چه اشتباهی کرده. اگه می دانست که داره خانه ی خودش رو می سازه حتما بهتر کار می کرد و مصالح بهتری به کار می برد. اما حالا او خانه ی خودش رو زشت و بد ساخته بود و پشمانی هم سودی نداشت.
بله دوستان، تمام کارهایی که ما انجام می دهیم چه برای خودمان چه برای دیگران، خشت های خانه ی آینده ی ما هستن. پس هر کاری رو با عشق و به بهترین نحوی که می توانیم انجام بدهیم. چرا که روزی کلید خانه ای رو به ما میدهند که خودمان آنرا ساختیم.
[ چهارشنبه 87/3/22 ] [ 10:6 صبح ] [ مجتبی نصیری ]