سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هو اللطیف

مطالب مفید، دلنوشته ها و ... این وبلاگ تقدیم به همه بیداردلان

بوى نارنج‏ها

بوى نارنج‏ها

این
دست‏هاى تهى ضریح مبارک سیدالشهدا را، امیر مؤمنان(ع) را لمس خواهد کرد،
باورت مى‏شود؟ روبه‏روى مرقد مطهر حسین(ع) بایستى، پاهاى برهنه‏ات ذره ذره
خاک کربلا را حس کند و اشک‏هایت آن همه زلال و در پیچ و تاب باشد، لهجه‏ات
بارانى باشد و سرشار از غزل. باورت مى‏شود، بعد این همه انتظار و اشتیاق
فرصتى باشد براى خواندن زیارت عاشورا کنار قبر مطهر سیدالشهدا در کربلاى
معلّا؟ فرصتى باشد براى زمزمه کردن دعاى کمیل در کنار على(ع) در نجف اشرف.
عطرش را حس مى‏کنى. این جاده به دریا مى‏رسد، دریایى که تمام کویرها
دلتنگش هستند. نسیم صبح بوى بهارنارنج‏ها را به مشام مى‏رساند، باورت
مى‏شود تمام غزل‏هایم را در این جاده سروده‏ام. پایان راه نزدیک است؛ هر
چه نزدیک‏تر مى‏شوم، مست‏تر مى‏شوم. بیت بیت غزل‏هایم پر از اضطراب است و
عشق. بى‏قرارم، دستم دور از آب است. تو با بغض «رضا، رضا» مى‏خوانى. فکر
مى‏کنم چه قرابتى است میان راه ما و گنبد ضامن آهو؟ دعاى توسل آرامم
مى‏کند. فاصله‏ها کمرنگ شده‏اند و سایه‏ها مبهم. به کوچه‏باغ‏ها رسیده‏ام.
چقدر اینجا بوى دریا را دارد، دریا در نزدیکى‏ام است ولى نمى‏بینمش،
ثانیه‏ها چه دیر مى‏گذرند، رگه‏هاى اضطرابم مثنوى‏هایم را نفس‏گیر و زخمى
کرده، بوى خاکریز و سنگر را حس مى‏کنم، مى‏بینمت لبخند مى‏زنى و با
دست‏هاى پر از عطر یاست برایم دست تکان مى‏دهى. باورت مى‏شود گنبد طلایى
را مى‏بینم. روبه‏روى ضریح شش‏گوشه‏اش اشک مى‏ریزم و بغضم گل مى‏کند.



[ دوشنبه 88/9/30 ] [ 8:24 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

きらきら