بهاریه
آمد بهار ای عاشقان صد باغ گل تقدیمتان
ناخوانده باید رفت و شد در بزم لاله میهمان
رفتم که جامی گیرم از آلالههای مهربان
ای دیو زشت فاصله برخیز، برخیز از میان
آنک ز شوقی آتشین برقی زد از چشم جهان
وز اشتیاقی دلنشین بگریست چشم آسمان
در بغض هستی میتپد خون شکفتن بیامان
هنگامه عشق است این/در جان گیتی بیامان
در فصل رشد و رویش و بیداری، ای دل مردگان
این است پیغام زمین بر سختجانان زمان
کای خفتگان سالیان خیزید از خواب گران
شکفتن
بهار حرف کمی نیست، ما نمیفهمیم
زبان تازه تقویم را نمیفهمیم
درخت پا شد و زخم زمین مداوا شد
هنوز چیزی از این حرفها نمیفهمیم
چرا از آب نگفتن، چگونه نشکفتن
چگونه اینهمه اعجاز را نمیفهمیم؟
نشسته بر سر هر کوچة یک تذکر سبز
دلا قبول نداریم یا نمیفهمیم؟
نگاه باغ پر از بازی پرستوهاست
دل عبور نداریم، یا نمیفهمیم
زمان، زمان بروز صفات باران است
چگونه باز بگوییم ما نمیفهمیم
[ دوشنبه 89/1/16 ] [ 8:41 صبح ] [ مجتبی نصیری ]