چشمهسار عدالت
تصویر زندگى، شیرینى و تلخىهایى در هم
آمیخته دارد که سکوت مرگبار حاکم بر آن نقابى ساخته است بر چهره حقیقت و
حقانیت، تا با بىشرمى تمام آن را مستور سازد؛ چهرهاى که طاعون دروغ و
مکر از آن واقعیتى دیگر جلوه مىدهد. زمان و مکان معناى مجازى را به یدک
مىکشند و کذب بودنشان تابلویى است بر درِ سراچه عمر، عمرى که در این
وادى بىسر و سامان به دنبال نقاشى مىگردد که رنگى بر دیوار هستى بزند یا
که معمارى را مىجوید تا این بناى بىاساس را از نو بسازد تا هیچ زلزله شک
و تردید نتواند آن را فرو ریزد.
شاید باغبان نامآشناى غریب! چارهساز
این مشکل باشد. حتماً او مىتواند باغ عمر را از این خشکسالى و زوال
برهاند یا که چوپانى همدوش صحرا این سرنوشت آواره را از بلاتکلیفى نجات
دهد و به یکباره گرگهاى بىرحم تاریخ را بر اعماق دره وحشت روانه سازد.
آرى
این سپیده امید طلوع خواهد کرد و شبنم عشق را بر دیده مشتاقانش هدیه خواهد
داد. او که نسیم نگاهش طراوتبخش دلهاست و ترنمش هر جنبندهاى را به رقص
وا خواهد داشت. نگاه و چشمان بسته ما هرگز گشوده نخواهد شد مگر در لحظه
ورود او بر صفحه باورهایمان و قلب ما نمىتپد مگر با اشارت ید بیضاى او،
که نور ایمان از آن ساطع مىشود، همان نورى که از سوى حضرت حق به او
ارزانى شده و با گوشت و خونش عجین گشته است.
[ شنبه 89/3/29 ] [ 7:50 صبح ] [ مجتبی نصیری ]