در دلهایمان کسى نشسته است که صبحها و
شبها را گریه مىکند چون کودکى که در ازدحام آدمها در خیابانى شلوغ و پر
رفت و آمد، گم شده باشد و به دنبال گمشدهاش بىتابى کند. حالا دلهاى ما
همان کودک است و گمشده ما شمایید؛ شمایى که تا نیایید، تا برنگردید این
دلهاى بىقرار روى آرامش نخواهند دید.
آقاى مهربانمان! به کودک
درونمان چه بگوییم تا کمى آرام شود تا دیگر این همه بىتابى نکند؟ بگوییم
حالا همین حالایى که این کلمات را مىخوانید در کجایید؟ بگوییم کى قرار
است برگردید؟ کودک درونمان را چگونه آرام کنیم تا این همه دلتنگى نکند؟
یقین داریم روزى مىآیید، روزى که گروهى بیش از هر وقت دیگر نافرمانى خدا مىکنند؛ مگر این روزها همان روزها نیست.
مىبینیم چگونه کودکانى بىگناه هر روز پرپر مىشوند و دنیا فقط سکوت کرده است.
نمىدانیم حالا چند میلیون آدم هر روز براى دیدنت بىتابى مىکنند؟
همانهایى که نمىتوانند کارى بکنند. همانهایى که نمىتوانند از حق و
حقوق خود دفاع کنند و فقط تو را صدا مىزنند تا به داد آنها برسى و
نجاتشان دهى. این روزها احساس مىکنیم در همین حوالى هستى و از هر زمان
دیگر به ما نزدیکترى و خوب مىدانید چه حال و احوالى داریم و مىدانید از
دلتنگىهاىمان و از دعا روز و شبمان براى دیدن و آمدنتان.
دنیا غمگین است، غمگینتر از همیشه و خدا شاهد است که بعضىها آبروى هر چه
آدم است را بردهاند. باید برسید و آبروى آدمى را دوباره به او برگردانید،
همان آدمى را که مسجود ملائکه بود و جانشین خداى بزرگ در زمین. ما
شبنشینان غم شماییم. درمان همه دردهاى بىدوایمان هستید، سالهاى سال است
با درد و دورىتان مىسازیم و مىسوزیم، به امید شکفتن خورشید وجودتان در
جمعهاى مبارک. کاش زودتر مىشکفتید اى خورشید حقیقى، تا آفتاب روىتان
زمین را روشن کند.
[ سه شنبه 89/6/2 ] [ 11:33 صبح ] [ مجتبی نصیری ]