نهم ذی حجه، روز عرفه، روز عرفان بر شما دوستان گرامی باد.
صدای زمزمه میآید. سوز دل، اندوه و غم، صدای راز و نیاز عاشقانه.
چه حال خوشی دارند این جماعت، این جماعتی که دعوت شدند و اجابت کردند و اکنون، آمدهاند تا میهمان مهربانی خدا شوند؛ میهمان بخشش بیاندازه خدا. هر کس در گوشهای نشسته و زانوی پشیمانی در بغل گرفته و سر در گریبان اندوه فرو برده است و دانه دانه دلتنگیاش را با اشک و حسرت به تسبیح میکشد. همه خود را از یاد برده و غرق در دلخوشیِ یاد خدا شدهاند..
خدایا! این جماعت، فقط تو را میخواهند، تو را صدا میزنند.
حرف دل و زبانشان تویی، دلیل اشکهایشان، سوز مناجاتهایشان آه و نالههای بیصدایشان. اینک آمدهاند تا از باغ عرفه، گلهای معرفت بچینند. آمدهاند تا تو را بشناسند، تو را ببینند، تو را بفهمند.
پروردگارا! شاخههای خشکیده روحمان را به میهمانی باران رحمتت بخوان. دستان التماس دلهایمان را، با دستهای اجابت بفشار و برفهای هوس نشسته بر بام احساسمان را به هُرم یک نگاه مهربان آب کن.
خدایا! امروز را، روز عرفه تو و ما قرار ده، روز شناسایی بزرگیات، مهربانیات، کرامتت، و روز بخشیدن بیچارگی ما، درماندگی ما، گناهان ما...
«روز عرفه»، روز عشق است و مهربانی؛ روز بهار فرصتها و هنگام رویش گلستان «رحمت» است.
«عرفه» نگین انگشتری ذیحجه است، نغمهی زیبای شکفتن در باغ صفا و مروه، شعر مشعر دل، صفای «صفا دلان»، مروّت «مروه پویان» و زمزمهی «زمزم نوشان» است.
«عرفه» روز اشک است و ناله. «عرفات»، سرزمین اشکها، سرزمین عشق، سرزمین میعاد، سرزمین نور و سرور، سرزمین تقوا و توبه و سرزمین درد و درمان است. از گوشه گوشهی این دشت، ندای «لَبَّیْکَ، اَللَّهُمَّ لَبَّیْک، لَبَّیْکَ لا شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ ...» به عرش برین میرسد.
گوش کن! میشنوی؟ نگاه کن! میبینی؟ در بیکران دشت عرفات، هیچ نجوایی جز نیایش عاشقان به گوش نمیرسد؛ هنوز زیباترین نغمهای که عرش را میلرزاند، مناجات عرفهی پارهی تن رسول و نور دیدهی بتول است که در خلوت این صحرای ملکوتی، در برابر معبودش زانو زده و دستهایش بهسوی آسمان بلند است. گاه تبسمی بر لبانش نقش میبندد و گاه سیل اشک امانش نمیدهد.
«عرفه» روز حسین علیهالسلام است و حسینی شدن؛ دل بر حسین علیهالسلام سپردن و هم نوا با حسین علیهالسلام خواندن.
عرفه، روز توبه و بازگشت به یگانه پروردگار و دور شدن از صفات نکوهیده است..
الهی! عرفهام، باحسین علیهالسلام از عرفات کوچ کرد و رحل اقامت در کربلاگزید؛ پس تو رامی خوانم به زبانی که امامم حسین علیهالسلام در روز عرفه و در ودایش با سرزمین عرفات خواند.
الهی تو را میخوانم، با اشکهایی که به ترنم آخرین نوای آسمانی مولایم حسین علیهالسلام در روز عرفه، بر صورت شرمسارم روان شده است.
الهی! تو را میخوانم به پاکی و خلوص بندگی در صحرای عرفات، به تکاپوی حاجیان؛ آنگاه که جان مشتاق را برای لقای تو روانه آسمان زلال عرفه میکنند.
خدای من! دلم برای آشنایی و آشتی با تو، بیتابتر از همیشه است و تنها داراییام در پیشگاه تو، دعایی است که به آن وعده اجابت دادهای.
الهی! تو نوری؛ آشکارتر از آنی که به مدد آثار خلقتت، شناخته شوی.
تو نوری و روشنتر از آنی که در پناه سایه درآیی.
خدای من! چه وقت از دیدهام نهان شدی تا برای اثبات بودن تو، دست به دامن برهان و استدلال ببرم؟
تو آنقدر ظاهری که رسیدن به تو از راه مشاهده آثارت، راه دراز پیمودن و به بیراهه رفتن است. پس خدای من! چنان به عشق خود مرا بنواز و یاریام کن تا دیدهام؛ به فراتر از نشانههایت دل مشغول دارد و از درک نور تو که آفاق را روشن کرده، بازنماند.
بارالها! چنان خود را به من بنما که بیواسطه و با شهود قلب، شیفته جمال نورانی تو شوم.
[ یکشنبه 90/8/15 ] [ 9:8 صبح ] [ مجتبی نصیری ]