هو اللطیف

مطالب مفید، دلنوشته ها و ... این وبلاگ تقدیم به همه بیداردلان

داستان کوتاه

 مردی که تا عمر داشت پابرهنه ماند!

روزی امام کاظم علیه السلام از کوچه‏ای در بغداد عبور می‏کرد. به خانه‏ای رسید که صدای ساز و آواز و پای‌کوبی از آن به گوش می‏رسید و نشان می‏داد که اهل این خانه در ناز و نعمت و هوا و هوس و خوش‌گذرانی غرقند. 0013.jpg

در این هنگام کنیزی برای ریختن خاکروبه از خانه بیرون آمد. امام کاظم علیه السلام از او پرسید: آیا صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ کنیز پاسخ داد: آزاد است. امام علیه السلام فرمود: راست گفتی، اگر بنده بود از مولای خویش پروا می‏کرد.

کنیز به درون خانه برگشت. بُشر (صاحب خانه) از او پرسید: چرا در ریختن خاکروبه تأخیر داشتی؟ کنیز جریان گفتگو با مرد غریب - امام کاظم علیه السلام- را برای او شرح داد. پیام امام علیه السلام، بُشر را به خود آورد و او را از خواب غفلت بیدار کرد و چنان تأثیری در جان او نهاد که بی‏اختیار از جا برخاست و بدون این که لباس و کفش خود را بپوشد در پی امام علیه السلام به راه افتاد و شتابان خود را به ایشان رساند و از امام علیه‌السلام خواست که آن کلمات دلنشین را دوباره برای او بیان کند.

امام علیه السلام سخنانی چند درباره دوریِ از گناه و رها کردن مظاهر فریبنده دنیا و دنیاپرستی و نیز توجه به معنویات و عبادات با او گفت. بیانات امام، آبی سرد بر آهن گداخته بُشر بود، جان او را تکان داد و تغییری در وی به وجود آورد، به طوری که در محضر امام علیه السلام اظهار شرمندگی کرده و به دست آن حضرت توبه نمود و از آن زمان، به سلک عارفان پیوست و دنیاپرستی را رها کرد و به بشر «حافی»(پابرهنه) معروف شد؛ زیرا هنگامی که به دنبال امام دوید و به دست امام هدایت یافت، پابرهنه بود و از آن پس تا آخر عمرش پابرهنه ماند.
منبع:

منتهی الآمال فی تاریخ النبیّ والآل، ج‏2، ص‏189.

معرفت کبوتر

علیّ بن ابوحمزه ثمالی حکایت نماید:

روزی یکی از دوستان حضرت ابوالحسن امام موسی کاظم علیه السلام به دیدار آن حضرت آمد؛ و حضرتش را به میهمانی در منزل خود دعوت کرد.

امام علیه السلام دعوت دوست خود را پذیرفت و به همراه آن شخص ‍حرکت کرد تا به منزل او رسید.

همین که حضرت وارد منزل شد، میزبان تختی را مهیّا نمود و امام کاظم علیه السلام بر آن تخت جلوس فرمود.

چون صاحب منزل به دنبال آوردن غذا رفت، حضرت متوجّه شد که یک جفت کبوتر زیر تخت در حال بازی و معاشقه با یکدیگر می‌باشند.

وقتی صاحب منزل با ظرف غذا نزد حضرن وارد شد، امام علیه السلام در حال خنده و تبسّم مشاهده کرد، از روی تعجّب اظهار داشت: یابن رسول اللّه ! این خنده و تبسّم برای چیست؟

حضرت فرمود: برای این یک جفت کبوتری است که زیر تخت مشغول شوخی و بازی هستند، کبوتر نر به همسر خود می‌گوید: ای انیس و مونس من، ای عروس زیبای من! قسم به خداوند یکتا! بر روی زمین موجودی محبوب‌تر و زیباتر از تو نزد من نیست؛ مگر این شخصیّتی که روی تخت نشسته است .

صاحب منزل با تعجّب عرضه داشت: آیا شما زبان حیوانات و سخن کبوتران را هم می‌فهمید؟

امام علیه السلام فرمود: بلی، ما اهل‌بیت رسالت، سخن حیوانات و پرندگان را می‌دانیم؛ و بلکه تمام علوم اوّلین و آخرین به ما داده شده است .
_____________________

نکته:

1- برای اثبات امامت ائمه "علیهم السلام" و حقانیت و ضرورت وجودشان در کتابهای کلامی بطور گسترده بحث و استدلال شده و این‌گونه ماجراها جهت اثبات این مسأله نیست بلکه جهت آشنایی با تاریخ و سیره آنان و پند‌‌آموزی است

2- مواجهه‌ی امامان "علیهم السلام" با افراد مختلف متناسب با عقول و میزان فهمشان بوده است لذاست که می‌بینیم مباحثات آنان با دانشمندان و اصحاب سرّشان، سرشار از مطالب بلند و معارف مستدَلّ، و با عوام بسیار ساده است

3- گونه‌ای از رفتار آن بزرگواران "علیهم السلام" در مقام تحدّی و بر جا نشاندن مخالفان (اسکات خصم) بوده مانند آنچه که در تاریخ انبیا نیز آمده است و نباید خُرده‌ی قوی نبودن با مثبِت نبودن کرد.

منبع:

بحارالانوار: ج 41، ص 56، ح 65/ مختصر بصائرالدّرجات : ص 114.



[ یکشنبه 85/12/20 ] [ 9:44 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

きらきら