سپیده کاشانی در سال 1313 در کاشان؛ در خانواده ای که به مبانی اسلامی و مذهبی سخت پایبند بودند به دنیا آمد. سپیده طبیعت زیبا و پر گلاب قمصر را در آغوش پذیرفت. در همان اوان کودکی و آغاز تحصیل در دبستانی در کاشان به کتاب و شعر روی میآورد و قصههای کودکانه و شعر های مخیل، زندگی و روان کودک را از سایر کودکان متمایز می کند. دختر خردسال به گوشه ای می خزد و سر به جیب تفکر فرو می برد و سرانجام در سال 1325 اولین شعر بر وی الهام می شود و این نخستین ودیعه الهی سرآغازی می شود؛ برای سرایش شعرهای بعدی. سپیده پس از پایان آموزش متوسطه به ادامه تحصیل میپردازد و از دامن دانشگاه زندگی میآموزد. در سال 1331 ازدواج می کند و به تهران می رود تا در کنار بزرگان آن دیار بیشتر بیاموزد و شعر را به منزل مقصود برساند. در تهران به زودی وی غم سنگینی را در قلب شاعرانهاش احساس میکند، او معلم واقعیاش، مادرش را از دست میدهد. 1347 آغاز فعالیت وی با مطبوعات است و در این سالها پدر را نیز از دست میدهد و اندوه مضاعف را به دوش میکشد. اولین مجموعه شعر وی در سال 1352 به چاپ می رسد و در سال 1358 با صدا و سیمای جمهوری اسلامی همکاری می کند. وی مدت ده سال از سال 1360 عضو رسمی شعر و ادب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در تالار وحدت بود و بیش از یک سال هم در سمت عضو شورای عالی شعر و ادب تلویزیون انجام وظیفه کرد. حضور مکرر وی در جبهههای جنگ تحمیلی همراه با فرزند ارشدش، وی را شاعر جنگ می کند و در یک دیدار رسمی استاد شهریار را می بیند که تاثیر بزرگی بر وی می گذارد. 1364 همسرش را از دست می دهد و به ادامه فعالیتهای فرهنگی و هنری روی میآورد. در سفر رسمی به کشور تاجیکستان از همگرایی، همزبانی می گوید و در سال 1371 به انگلستان جهت معالجه اعزام می شود که در روز 24 بهمن ماه پایان سفر دنیا و سفر آخرت را آغاز میکند. ویژگی سخن معرفی آثار نخستین مجموعه شعری او که در سال 1352 ﻫ .ش به چاپ رسید عبارت است از پروانه های شب و بسیاری از شعرهای آهنگها و سرودهای انقلابی که تاکنون ساخته و پخش شده است گزیده ای از اشعار پیمان ز اوج آسمان آرزوها سر بر آوردی کنون این مهر روشن در دل ایمان من بنشین دو چشمم باز اما غیر تاریکی نمی بینم شب تاریک من بشکاف و در چشمان من بنشین بیا کز نور روی تو چراغ دل بر افروزم بیا تا بشنوی اندوه بی پایان من بنشین دل هر ذره لبریز است از نور جهان گیرت امید من بیا در باور پنهان من بنشین به خوابم آمدی کز شوق رویت دیده نگشایم سحر چون عطر گل آهسته بر مژگان من بنشین مرا عهد تو با جان بسته دارد رشته الفت تو نیز ای دوست لختی بر سر پیمان من بنشین مرا هرگز نشاید تا تو را در شعر بسرایم طبیبا، غمگسارا، از پی درمان من بنشین پروانه های شب پروانه های شب در زیر داربست بلند ستاره ها حرفی است بر کتیبه این قصر کاغذین حرفی ز روزهای شتابنده حرفی ز لحظه های نتابیده کز تنگه های شب زده می آید کز برج یادها ….. پروانه های شب نیمی است از ادامه یک انسان که نیم دیگرش دنیای عابری است که تنها بر دستهای خالی خود خیره مانده است او در تمام راه می گشت تا به شعله شعری شایسته هزاره شیرین بر بیستون یاد آلاله های عشق بر افروزد اما کلام او چون نقش یک گناه بر آیینه زمان بی رنگ در احاطه تحقیر می شکست پروانه های شب این حرف این صداقت گسترده ای کاش در بلندی اندیشه های تو یک دم مجال پر زدنی یابد |
[ شنبه 86/1/18 ] [ 7:42 صبح ] [ مجتبی نصیری ]