سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هو اللطیف

مطالب مفید، دلنوشته ها و ... این وبلاگ تقدیم به همه بیداردلان

سخنانی زیبا از انیشتین

 

هر احمقی می تواند چیزها را بزرگتر، پیچیده تر و خشن تر کند؛ برای حرکت در جهت عکس، به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرات نیاز است.  

دست
خود را یک دقیقه روی اجاق داغ بگذارید، به نظرتان یک ساعت خواهد آمد. یک
ساعت در کنار دختری زیبا بنشینید، به نظرتان یک دقیقه خواهد آمد؛ این یعنی
"
نسبیت".



فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد.

عاشق سفر هستم ولی از رسیدن متنفرم. 







من هوش ِ خاصی ندارم، فقط شدیدا کنجکاوم.
سعی نکنید موفق شوید، بلکه سعی کنید 
با ارزش شوید.
دنیا
جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطر کسانی
که شرارتها را می بینند و کاری در مورد آن انجام نمی دهند.  

یکی از قویترین عللی که منجر به ورود آدمی به عرصهء علم و هنر می شود فرار از زندگی روزمره است. 
 مثال زدن، فقط یک راه دیگر آموزش دادن نیست؛ تنها راه آن است.
حقیقت
 آن چیزی است که از آزمون تجربه، سربلند بیرون آید.
زندگی مثل دوچرخه سواری است. برای 
حفظ تعادل باید حرکت کنید.



[ پنج شنبه 89/5/14 ] [ 5:52 عصر ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

برای زندگی بهتر
به زندگی‌ات قانع باش تا آنچه داری برایت شیرین باشد.
 بسیاری تنها خوشبختی دیگران را می‌بینند و خوشبختی خودشان به چشمشان نمی‌آید.
 اگر از درون زندگی دیگران باخبر می‌شدی، شاید زندگی خودت را عالی می‌دانستی.
 به یاد داشته باشید که ریسمان محکم، بهتر از صد نخ است.
 از عاقبت انسان‌های بد بیشتر پند بگیرید، عاقبت خوبان که بد نمی‌شود.
 اگر خیری که داری به دیگران نرسد، کم‌کم از دست خودت هم می‌رود.
 بعضی‌ها اثبات خود را در انکار دیگران می‌پندارند که سخت در اشتباهند.
 اگر با دلت صادق باشی، عذاب کمتری تحمل می‌کنی و دیرتر پیر خواهی شد.
 هر جا که هستی، دنیا را آنجا بدان و لذت ببر.
 آنکه عقل دارد، پول پدر کم به کارش می‌آید و آنکه عقل ندارد، نمی‌تواند پول پدر را نگه دارد.
 اگر از پول بگذری، به خیلی چیزها می‌رسی.
 اگر پول وفا داشت، پولدارهای سابق نداشتیم.


[ یکشنبه 89/4/27 ] [ 9:20 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

عاشق...


طبیبان بر سر بالین من آهسته می گفتند


که امشب تا سحر این عاشق دلخسته می میرد.


زه هر جا بگذرد تابوت من غوغا به پا خیزد


چه سنگین می رود این مرده از بس آرزوها داشت



[ شنبه 89/4/26 ] [ 9:0 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

دل سپرده

من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم

ده سال دور و تنها تنها به جرم اینکه :
او سر سپرده می خواست من دل سپرده بودم

ده سال می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم

وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد:
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم

 



[ شنبه 89/4/26 ] [ 8:58 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

کلام طیب
قرآن، اى کلام طیب، اى نداى معبود و محبوب من؛ تو زمزمه عشق و صفا در گوش جانِ منى.

تو، ستاره روشن در شب تار منى.

من نواى دل‏انگیز تو را دوست دارم.

هر سوره و هر آیه‏ات نشانى از معبود دارد.

نواى تو عظمت و بزرگى، کمال و جلال، علم و قدرت پروردگارم را به یاد مى‏آورد.

آیات رحمت و بخشش تو به من آرامش مى‏دهد، اما آیات قهر و جبروتت لرزه بر اندامم مى‏افکند.

قرآن، تو سراسر ذکرى و پندى، نورى و کمالى.

تو حبل اللَّه متینى که یک سر در جان من و یک سر در آسمان دارى.

مى‏خواهم با تو کلام طیب رو به آسمان کنم، اما حجاب‏هاى گناه و غفلت زمین‏گیرم کرده و مرا سخت بر زمین چسبانده است.

خدایا، امشب باران رحمت و مغفرت خود بر ما فرو ریز؛ درهاى ملکوتت بر ما
بگشا، و ما را با قرآن که کلام توست به خود نزدیک و نزدیک‏تر گردان.

[ یکشنبه 89/3/16 ] [ 9:40 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

صبح را آغاز می کنم در حالیکه :


صبح را آغاز می کنم در حالیکه : 


مدت عمرم آهسته آهسته کم می شود و مرگ نزدیک تر میگردد.

اعمالم چه خوب چه بد چه کم و چه زیاد ثبت می گردد,

مرگ در پی من است و دست از گریبانم بر نمی دارد,

آتش دوزخ را به دنبال خود احساس میکنم و می بینم,

نمی دانم عاقبت چه خواهد شد.



[ شنبه 89/3/1 ] [ 8:24 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

کاریکلماتور
کاریکلماتور

پرویز شاپور و همسرش فروغ فرخزاد

از دیدگاه ویکی پدیا  :

کاریکلماتور نامی است که احمد شاملو بر نوشته‌های پرویز شاپور گذاشت. این کلمه ابتدا در سال ????
در مجله خوشه به سردبیری شاملو به کاربرده شد و حاصل پیوند «کاریکاتور» و
«کلمه» است. به نظر شاملو، نوشته‌های شاپور کاریکاتورهایی است که با کلمه
بیان شده‌است.

***

مادر «شاپور» می‌گفت: «60 سال بچه بزرگ کردم، یک کلمه حرف حسابی از دهانش
نشنیدم.» ولی همین حرف‌های ناحساب شاپور که با اسم «کاریکلماتور»، از
مجموعه ها و جنگ های هنری و ادبی سر در می‌آورد، از بهترین و طنازانه ترین
ستون های این مجلات بود. این کاریکلماتور است که اسم شاپور را به ادبیات
مدرن ایران سنجاق کرده. در زیر چند نمونه از کارهای شاپور را می خوانیم:


- به عقیده گیوتین، سر آدم زیادی است.

- هر درخت پیر، صندلی جوانی می‌تواند باشد.

- گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرنده? محبوس است.

- زندگی بدون آب از گلوی ماهی پایین نمی رود.

- برای مردن عمری فرصت دارم.

- در خشکسالی آب از آب تکان نمی خورد.

- رد پای ماهی نقش بر آب است. 

- گل آفتابگردان در روزهای ابری احساس بلاتکلیفی می کند.



[ پنج شنبه 89/2/30 ] [ 8:42 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

کوتاه و عاشقانه ...

مرا دید و نشناخت


                       این بود درد ... 



[ چهارشنبه 89/2/29 ] [ 11:7 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

بیایید شکرگزار باشیم
کفش هایش انگشت نما شده بود و جیبش خالی!
یک روز دل انگیز بهاری از کنار مغازه ای می گذشت ؛ مأیوسانه به کفشها نگاه می کرد و غصه ی نداشتن بر همه ی وجودش چنگ انداخته بود.
ناگاه! جوانی کنارش ایستاد، سلام کرد و با خنده گفت : ... چه روز قشنگی !
مرد به خود آمد ، نگاهی به جوان انداخت و از تعجب دهانش باز ماند!
جوان خوش سیما و خنده بر لب، پا نداشت، پاهایش از زانو قطع بود!
مرد هاج و واج ، پاسخ سلامش را داد ؛ سر شرمندگی پایین آورد و عرق کرده ، دور شد.
لحظاتی بعد ، عقل گریبانش را گرفته بود و بر او نهیب می زد که :
غصه می خوردی که کفش نداری و از زندگی دلگیر بودی ؛ دیدی آن جوانمرد را که پا نداشت ؛ اما خوشحال بود از زندگی خوشنود!

[ سه شنبه 89/2/21 ] [ 10:26 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

کاش آدم‏ها

کاش آدم‏ها به جاى زبانشان با چشم‏هایشان حرف
مى‏زدند. شاید اگر آدم‏ها با چشم‏هایشان حرف مى‏زدند، دیگر به هم دروغ
نمى‏گفتند. آخر چشم‏ها که به هم دروغ نمى‏گویند. چشم‏ها آنچنان صادقانه
همه چیز را لو مى‏دهند که آدم مى‏تواند روى حرف آنها حساب کند.
کاش
آدم‏ها به جاى پاهایشان با دست‏هایشان راه مى‏رفتند. شاید اگر با
دست‏هایشان راه مى‏رفتند دیگر مجبور نبودند فقط آن بالاها را نگاه کنند.
کاش قلب آدم‏ها شیشه‏اى بود. شاید اگر قلب‏ها شیشه‏اى بودند دیگر کسى جرئت
نمى‏کرد قلب آدم را بشکند این طورى اگر قلبى هم شکسته مى‏شد همه صداى
شکستن آن را مى‏شنیدند. کاش گوش‏هاى آدم مى‏توانستند حرف‏هاى دل آدم را
بشنوند. شاید اگر گوش‏ها حرف‏هاى دل را مى‏شنیدند، دیگر حرفى توى دل
آدم‏ها نمى‏ماند. این طورى دیگر دل آدم‏ها سیاه نمى‏شد. هر چه بود سفیدى
بود و روشنى.
کاش دل آدم‏ها جایى بود که همه نمى‏توانستند واردش شوند. مثل جایى که براى
خودش کُدى داشت جایى که مثل این تلفن‏هاى همراه، همیشه در دسترس نبود.



[ یکشنبه 89/2/19 ] [ 11:43 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

きらきら