گاهی
به دست نیاوردن آنچه میخواهی نوعی شانس است. انسانها در زندگی براساس
نیازها و دیدگاهی که دارند، برای بهدست آوردن چیزهایی تلاش میکنند و اگر
نتوانند به آن دست یابند احساس ناامیدی و یأس بر آنان غلبه میکند و خود
را بدشانس میدانند در حالی که بسیاری از چیزهایی که در زندگی به آن دست
نمییابیم، به نوعی خود شانسی خواهد بود زیرا ضرر و زیان بهدست آوردن آن
بیشتر از زیانهای نرسیدن به آن است.
بنابراین هرگز خود را از اینکه به چیزی دست نیافتهاید سرزنش نکنید،
گاه نرسیدن به خواستهها موجب رسیدن به خواستههای بزرگتر و موفقیت
میشوند، بهگونهای که شخص با ارتقای اهداف و افکار خود دیدگاه بالاتر و
بازتری از مسائل به دست آورده و همین مسئله باعث میشود تا به جایگاههای
بالاتری برسد.
[ شنبه 88/12/1 ] [ 10:18 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
«حضرت رسول اکرم(ص):
ایّاک و اللّجاجَة فَاِنَّ اَوَّلَها جَهل و آخِرها نَدامة؛
از لجاجت بپرهیزید که آغاز آن نادانى و فرجامش پشیمانى است.» (تحفالعقول / ص14)
آدمى
وقتى پاى در دوئل لجاجت با دیگرى مىگذارد، نمىداند که نخستین کسى که به
مبارزه و ستیز دعوت کرده، خودِ اوست و او با هر ضربهاى که در ظاهر به
حریفش مىزند، روح خود را پاره و زخمى و آزرده مىکند.
ریشه لجاجت از
آنجا منشأ مىگیرد که فرد براى ارضاى خودخواهىها و مخالفت و تکبر در
برابر سخن یا عمل دیگرى، پنبه در گوش خود مىنهد و چشمهایش را مىبندد و
فقط دهان به یاوهسرایى باز مىکند و لجوجانه و سرسختانه بر موضع حق یا
ناحق خود پاى مىفشارد، بىآنکه لحظهاى سر خود را از این گرداب تجاهل
بیرون بیاورد و به پیرامون خویش نظرى بیفکند.
دل مؤمن مثل چشمه آب، زلال و جوشان است و با صبورى و آرامش و متانت از
کنار سنگهایى که راه را بر او سدّ مىکنند، مسیر خود را باز مىکند.
سرسختى و غیر قابل انعطاف بودن از آنِ سنگهایى است که به هیچ وجه از جاى
خویش نمىجنبند و از حرف خود کوتاه نمىآیند. تا جایى که گاه منجر مىشود
آن را با سنگشکن خرد و متلاشى کنند. لجاجت و پافشارى غیر منطقى بر موضع
خویش نیز نتیجهاى ندارد جز خرد شدن و تحقیر شخصیت آدمى.
کسى که بر خر شیطان مىنشیند و افسار خود را به دست او مىدهد تا نفس
سرکشش را به هر کجا که مىخواهد بتازاند، عقل و خردش زایل شده و قواى
ادراک منطقىاش از کار افتاده و از پایان راهى که قدم در آن گذاشته، چیزى
نمىداند و گرداب پشیمانى و حرمانى را که به سوى او در جریان است
نمىبیند، به همین خاطر است که همه پلهاى پشت سر خود را خراب مىکند و
راه بازگشتش را ناممکن مىنماید.
در یکسره به قاضى رفتن، همان قدر یک پاى کار مىلنگد که پرندهاى بخواهد
با یک بال بپرد و اوج بگیرد. خداوند به آدمى دو گوش و یک دهان داده است،
یعنى که هر کس باید دو برابر آنچه مىگوید بشنود، نه اینکه همواره بخواهد
حرف خود را بر کرسى اجابت بنشاند و همه را در جهت تأیید خویش مطیع کند.
گاه سادهترین گرههاى زندگى که به آسانى با دست بردبارى و تدبیر باز
مىشود، در اثر لجاجت آدمى به نقطه کورى تبدیل مىشود که انسان را همچون
کلاف سردرگمى به دور خود مىپیچاند.
انسان باید بتواند همواره موازنهاى از اعمال خود و دیگران را در نزد خود
برقرار سازد، اگر حق با او بود، حق خود را بازپس گیرد؛ اما نه با لجاجت و
سرسختى و خشونت، بلکه با مصالحه و مفاهمه.
یادمان بماند اگر مشکلى با خیر و صلح و گفتگو حل نشود، با خشونت و لجبازى و شرارت نیز حل نخواهد شد.
[ چهارشنبه 88/11/28 ] [ 1:52 عصر ] [ مجتبی نصیری ]
«راههای موفقیت»
1- خشم ضعف است، قدرت نیست، تا
میتوانید عصبانی نشوید وقتی که انسان از دلیل آوردن عاجز میشود به خشم پناه می
برد.
2- اگرمهربان
باشی، ممکن است متهم به خودپسندی شوی و مورد توجه قرار نگیری ، اما به هر حال
مهربان باش. هرگز کسی را ندیده ام در واپسین دم
حیات آرزو کند مقام بالاتر ، خانه ای بزرگتر یا دارایی بیشتری داشته باشد. اغلب آرزو می کنند
فرصتی می یافتند تا دیگران را بیشتر دوست می داشتند و بیشتر به کشف خود پرداخته و
روابطشان را با دیگران بهبود ببخشند.
3- قبل از انجام هر
کاری باید ایمان داشته باشیم که قادر خواهیم بود
تا صد در صد آن کار را انجام دهیم . دراین صورت توانایی هایمان رشد پیدا می کند
4- سعی کنیم تا خطاها و
اشتباهاتی را که در گذشته انجام داده ایم فراموش کنید و از همین امروز روی خود حساب کنید.
5 - اندیشه های خشک و محدود کننده گذشته را کنار
بگذارید. ادامه مطلب...
[ شنبه 88/11/3 ] [ 8:45 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
آدمها و فکر و ایدههاى آنهاست که گاه با تغییر و تحولى شگرف، موجبات
حیرت و یا تأسف دیگران را فراهم مىکنند. به طور مثال در همین ماه مبارک
رمضان که مهمان خدا هستیم گاه دیدن برخى صحنهها برایمان بسیار تعجبآور
مىشود. مصداق این حرف، اتفاقى بود که برایم افتاد.
وارد جمعى شدم که
چند دختر جوان به اصطلاح امروزى در آنجا حضور داشتند، برخلاف خیلىها که
چندان حس و حالى براى حرف زدن نداشتند، پرشور و انرژى از هر درى مىگفتند
و به نحوى فک مىزدند که یکى از آنها رو به بقیه کرد و گفت: «بچهها ما که
از گرسنگى مردیم، برویم یک چیزى بزنیم تو رگ.» کناردستى او با روزنامهاى
که لوله شده بود محکم کوبید بر سر او و گفت: «مگر روزه نیستى؟ حتماً از
قبل واکسن آن را زدهاى؟» و او بلافاصله پاسخ داد: «نه، قرصش را خوردهام!»
نمىدانم چرا بعد از گفتن این حرفها، نگاهى به جمع حاضر انداختند. شاید
تصور مىکردند مکالمهاى که بینشان رد و بدل شده، براى حاضران بسیار جالب
بوده، اما عکسالعمل حاضران چنین چیزى را نمىرساند. با اینکه مىدانستم
به قول خودمان جوّ آنها را گرفته بود، اما دلم برایشان سوخت.
از نظر من و شاید خیلىهاى دیگر، آنها آدمهاى کوتاهفکرى بودند که براى
جلب نظر و یا خنداندن دیگران، از دین و اعتقاداتشان مایه مىگذاشتند. هر
چند شاد کردن هنرى است بزرگ، اما باید دید این هنر به چه قیمتى حاصل
مىشود؟
اگر امروزى بودن این است، کاش زمان از حرکت مىایستاد و یا به عقب
برمىگشت به همان زمانى که اگر قصور یا گناهى از ما سر مىزد، با هزار
دلیل سعى در کتمان و پوشاندن آن داشتیم؛ چرا که مىدانستیم مطرح کردن گناه
و بزرگ جلوه دادن آن، از انجام خود عمل، بسى زشتتر و زنندهتر مىباشد که
چه بسا به از بین رفتن قبح گناه در سطح جامعه و رواج آن منجر مىشود. پس
چگونه است که برخى ایدهها و ارزشهاى عصر دیروز را خواسته یا ناخواسته به
بازى گرفتهایم؟ آیا جوانى مىتواند تمام قصور و گناهانمان را توجیه کند؟
یا عصر دیروز نسل جوانى را همانند ما با همین آرزوها، هیجانات و آرمانها
در خود جاى نداده بود؟ شاید بهتر باشد اینگونه بیندیشیم که آنچه به عنوان
ایمان و مذهب ریشه در وجودمان دوانیده، نوعى میراث گرانبهاست که از
گذشتگان براى ما به ارث رسیده. پس باید آن را براى نسل فردا به ارمغان
ببریم تا سعادتشان را تضمین کرده باشیم.
[ دوشنبه 88/10/28 ] [ 8:52 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
آیا تاکنون در کنار کسى قرار گرفتهاى که بىدلیل خود را برتر از او بدانى؟
شاید ظاهراً تو زیباترى، پولدارترى، تحصیلات بیشتر و یا امکانات و توانایى بهترى دارى. در آن لحظات در اندیشه تو چه مىگذرد؟
تو در خیال خود بر روى قالیچه سلیمان نشستهاى و فرمان مىدهى. باد غرور و
تکبر تو را به هر طرف مىبرد و تو مست و شاد، گردن کشیدهاى و از آن بالا
بالاها به اطرافیان خود مىنگرى و آنها در نگاه تو آنچنان ضعیف و کوچکند
که اصلاً به چشم نمىآیند. در میان آن ابرهاى سیاهِ خودخواهى و مالپرستى
به شمارش و اندازهگیرى دارایىهاى خود مشغولى و دایم براى ازدیاد آنها
طرح و نقشهها دارى. در برخورد و حتى نگاه تو غرور و مستى خاصى موج
مىزند. پسوند و گاه پیشوند «من» و «من» در کلام تو جارى است. این نگرش و
طرز تفکر همچون تارهایى است که به دور خود تنیدهاى و در تاریکىهاى آن
فرو رفتهاى. شاید چشمان تو به این تاریکىها عادت دیرینه دارد و از نور
حقیقت گریزان است. آن حقیقتى که نظام حاکم بر این جهان پر از اسرار ناپیدا
و رازهاى ناگفتنى است. آنجا که تو در مقام برترىطلبى به سرزنش و تحقیر
دیگران پرداختى، عیبجویى کردى و دلى را شکستى، نقطه کورى است که راهى نه
بسیار دور به آینده دارد. راهى پر فراز و نشیب از بالاى آن ابرهاى سیاه تا
عمیقترین درههاى زمینى، راهى که تو هرگز لحظهاى هم تصور آن را نداشتى و
آن غلبه و برترىِ طرف مقابل برتوست. یقین بدان که حتى اگر یک روز هم از
عمر این جهان باقى باشد، سرانجام، تو در موردى که فخر فروختى و تحقیر
کردى، تحقیر خواهى شد و آن خارى را که از نیش سخنان تو در دلى خلید، روزى
بر قلب خود احساس خواهى کرد و آن شخصیتى را که تو در هم شکستى، دست تواناى
خداى جبار به شکلى بر تو غالب خواهد کرد. اگر چه طى این راه سالها به طول
انجامد.ادامه مطلب...
[ شنبه 88/10/26 ] [ 8:40 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
- اگر یه روز
تنها شدی اگه دیدی بغض کردی ولی دلیل گریه کردن پیدا نمی کنی بدون که دل خدا برات تنگ
شده میخواد صداش کنی
- این قانون
طبیعت است که هیچ کس به تنهایی نمی تواند خوشبخت باشد بلکه خوشبختی و سعادت را باید
در سعادت و خوشبختی دیگران جستجو کرد-
- چنان زندگی کن که کسانی
که تو را می شناسند، اما خدا را نمی شناسندبه واسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند
- انسان همانگونه که برای
زیستن نیاز به هوا دارد نیاز به دوست هم یکی از بزرگترین نیاز انسان است
- شیرین ترین
لحظات زندگیم لحظاتی است که در دوستی رفاقت و عشق سپری می شود اما بهترین و مفیدترین
لحظات زندگی من لحظاتی است که در آن تجربه
تازه ای می آموزم و بردانشم افزوده می شود.
با من باش
تا با همه خداییم برای تو باشم.(حدیث قدسی)
[ چهارشنبه 88/10/23 ] [ 8:59 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
به سرزمین احساس قدم مىگذارم، آن جایى که مىتوانم صدایم را
از جنس آواى عشق کنم و مروارید نالههایم را در صدف تنهایى پنهان کنم و غریبانه از
انتظار بگویم؛ از غربت وجودم بگویم، از بهانههاى دلتنگى، از سینه پر درد غم و دستان
پر بار از دعایم که سحرگاهان به سوى آسمان پرواز مىکند و نگاههاى غمگینم که همدم غروبهاى
سهمگین جمعه است.
اى موعود هستى! مهرت را در شاهراههاى قلبم و دروازه دلم حس
مىکنم و نام تو را که تداعىگر لحظههاى انتظار است، هجى مىکنم و بر سر درِ احساسم
مىنویسم.
به تو مىاندیشم به تو که با خاطرت لحظههاى زندگىام را شیرین
و پر عطوفت مىکنى و آهنگ عاشقانه صدایم را پر از انتظار.
دعایم کنید
[ دوشنبه 88/10/21 ] [ 1:5 عصر ] [ مجتبی نصیری ]
اشتباهات دیگران را همچون خطاهاى خود ببخش!
عذرپذیرى از مؤمن
به حدى اهمیت دارد که رسول خدا(ص) فرمود: «هر کس عذر برادر دینىاش را
نپذیرد، گرچه اگر او را در عذرخواهى صادق نداند، به شفاعت ما نمىرسد و بر
حوض کوثر وارد نمىگردد.»
پوزشخواهى و عذرپذیرى از
بزرگترین اسباب محبتآور در خانواده است. اگر هر یک از افراد خانواده این
ویژگى و خصلت ارزشمند را داشته باشد، چشمههاى محبت در خانواده خواهد
جوشید و کدورتها از بین خواهد رفت.
به امید آنکه جریان گرم محبت، همه کدورتها و نفرتها را بزداید و صمیمیت جایگزین آن گردد.
[ چهارشنبه 88/10/16 ] [ 9:8 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
بوى نارنجها
این
دستهاى تهى ضریح مبارک سیدالشهدا را، امیر مؤمنان(ع) را لمس خواهد کرد،
باورت مىشود؟ روبهروى مرقد مطهر حسین(ع) بایستى، پاهاى برهنهات ذره ذره
خاک کربلا را حس کند و اشکهایت آن همه زلال و در پیچ و تاب باشد، لهجهات
بارانى باشد و سرشار از غزل. باورت مىشود، بعد این همه انتظار و اشتیاق
فرصتى باشد براى خواندن زیارت عاشورا کنار قبر مطهر سیدالشهدا در کربلاى
معلّا؟ فرصتى باشد براى زمزمه کردن دعاى کمیل در کنار على(ع) در نجف اشرف.
عطرش را حس مىکنى. این جاده به دریا مىرسد، دریایى که تمام کویرها
دلتنگش هستند. نسیم صبح بوى بهارنارنجها را به مشام مىرساند، باورت
مىشود تمام غزلهایم را در این جاده سرودهام. پایان راه نزدیک است؛ هر
چه نزدیکتر مىشوم، مستتر مىشوم. بیت بیت غزلهایم پر از اضطراب است و
عشق. بىقرارم، دستم دور از آب است. تو با بغض «رضا، رضا» مىخوانى. فکر
مىکنم چه قرابتى است میان راه ما و گنبد ضامن آهو؟ دعاى توسل آرامم
مىکند. فاصلهها کمرنگ شدهاند و سایهها مبهم. به کوچهباغها رسیدهام.
چقدر اینجا بوى دریا را دارد، دریا در نزدیکىام است ولى نمىبینمش،
ثانیهها چه دیر مىگذرند، رگههاى اضطرابم مثنوىهایم را نفسگیر و زخمى
کرده، بوى خاکریز و سنگر را حس مىکنم، مىبینمت لبخند مىزنى و با
دستهاى پر از عطر یاست برایم دست تکان مىدهى. باورت مىشود گنبد طلایى
را مىبینم. روبهروى ضریح ششگوشهاش اشک مىریزم و بغضم گل مىکند.
[ دوشنبه 88/9/30 ] [ 8:24 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
یاران، در محضر رسول خدا اجتماع کرده بودند.
آن حضرت رو به آنها کرد و فرمود:
«آیا شما را به اسحهاى که، موجب نجات شما از دشمن مى گردد و باعث افزایش روزى شما مى شود، راهنمایى نکنم».
حاضران مشتاقانه گفتند: چرا! راهنمایى کنید
پیامبر فرمود: شب و روز پروردگار خود را بخوانید و دعا کنید
چرا که اسلحه مؤمن، دعا است ؛ فَاِنَّ سِلاحَ المُومنِ الدُّعا
اصول کافی – کلینی – ج 2 - ص 468
[ یکشنبه 88/9/22 ] [ 8:17 صبح ] [ مجتبی نصیری ]