با سلام خدمت دوستان گلم امیدوارم هر جا که هستید شاد و خرم باشید و روزگار به کامتان
در تاریخ 26/7/87 روز جمعه با خانواده قصد زیارت آقا علی عباس را کردیم و از قم راهی مسافرت به آنجا شدیم. مسیر قم - کاشان را طی کردیم و از کاشان به سمت بادرود حرکت کردیم مسافتی حدود 60 کیلو متر را از کاشان طی کردیم، روبروی خود تابلوی بزرگی را دیدیم که می گوید : « به آستان مقدس آقا علی عبّاس و شاهزاده محمّد خوش آمدید .» کمی جلوتر در سمت چپ میدان بزرگی را دیدیم؛ با تمثال اناری خوشرنگ نمایان از دور، حوضی وسیع در میان و درختچه ها و بوته های گل در کنار؛ میدان الغدیر شهر بادرود. مسیر دو کیلومتری بلوار را طی کردیم میدان امام (ره) ظاهر شد سازه ای به تقلید از بادگیرهای قدیمی شهر خودنمایی می کند، میدان را دور زدیم در امتداد جاده بلوار، وارد بلوار آقا علی عبّاس می شوید، حرم نزدیک است. پس از طی مسافتی کوتاه از دور نمای گنبدی پیداست که احساسی غریب وجودت را پر می کند ، گنبد سر به فلک ساییده ای که تمام کویر لوت را مبهوت خویش کرده است؛ هنوز غرق تماشای هنرنمایی اعجاب انگیز دو لاله پرپر از گلستان فاطمه (س) ، دو مروارید درخشان از دریای بی کران علی(ع) هستید که راه به انتها می رسد. بله ، اینجا آستان مقدس آقا علی عبّاس و شاهزاده محمّد، دو کبوتر خونین بال از نسل حضرت موسی جعفر است. سالها افتخار خدمتگذاری و بهره مندی از خوان فضل و کرم ایشان و روایت زائرین دور و نزدیک به ما جرات می دهد که با تمام یقین ادعا کنیم دست هیچ جنبنده ای از دامان ایشان خالی برنخواهد گشت؛ همانگونه که همیشه چنین بوده است. اینجا شاخه ای از حرم « حسین بن علی » است. خوش آمدید. اینجا دو تن از برادران آقا امام رضا که به قصد دیدن آن حضرت در راه مسافرت به خراسان بودند مظلومانه و با لب تشنه به شهادت رسیدند. امیدوارم که این دو امامزاده عزیز ما را شفاعت کنند. چقدر بارگاه و ظریح منور و قشنگی، چقدر شکوه و عظمت. امیدوارم زیارت آن دو عزیز هم نصیب شما هم بشود. انشاء الله.
[ شنبه 87/7/27 ] [ 8:38 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
پروفسور حسابی چند نظریه مهم در علم فیزیک داشتند که مهم ترین و آخرین آن ها نظریه بی نهایت بودن ذرات بود , در این ارتباط با چندین دانشمند اروپایی مکاتبه و ملاقات می کنند و همه آنها توصیه می کنند که بهتر است که بطور مستقیم با دفتر پروفسوراینشتن تماس بگیرد بنابراین ایشان نامه ای همراه با محاسبات مربوطه را برای دفتر ایشان در دانشگاه پرینستون می فرستند بعد از مدتی ایشان به این دانشگاه دعوت میشوند و وقت ملاقاتی با دستیار اینشتن برایشان مشخص میشود پس از ملاقات با پروفسور شتراووس به ایشان گفته می شود که برای شما وقت ملاقاتی با پروفسور اینشتن تعیین می شود که نظریه خود را بصورت حضوری با ایشان مطرح کنید. پروفسور حسابی این ملاقات را چنین توصیف می کنند: |
[ پنج شنبه 87/7/18 ] [ 7:54 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
سلام دوستان گلم امیدوارم هر جا که هستید سلامت باشید و ایام به کامتان باشد.
دیروز یکی از دوستان عزیزم بر اثر یک سانحه تصادف جان خود را از دست داد خیلی خیلی ناراحت شدم، رفیقی که تا چند روز پیش با هم بودیم و با هم صحبت میکردیم الان دیگر در بین ما نیست. چقدر از دست دادن عزیزان سخت است!! نمیدونید چقدر خانواده اش گریه و زاری کردند،و چقدر....قدر خودتون خانواده تون و عزیزانتون رو بدونید و تا میتوانید به همدیگر محبت و عشق و مهربانی هدیه بدید.
بر دوستان رفته چه افسوس میخوری *** ما هم مگر جواز اقامت گرفته ایم.
با خود میگویم واقعا روزی نوبت من هم خواهد رسید،آیا مرگ مرا در آغوش خود خواهد گرفت،در جواب خودم باید بگویم که آری دیر یا زود باید من هم بروم و با این دنیا خداحافظی کنم. پس چرا خودم را آماده سفر نکنم. دیروز خیلی چیزها رو از زندگی یافتم.
دوستان عزیزم قدر زندگانیتنو قبل از مرگ بودنید و با خود بیاندیشید که برای چه زندگی میکنید و برای چه به دنیا آمده اید.
بدونید که همه ما روزی خواهیم رفت و جز کفن چیزی را با خودمان از این دنیا نخواهیم برد.
پس تا میتوانیم باید قدر تک تک لحظه های عمرمان را بدانیم و تا میتوانیم عمل صالح و کار خوب و نیک انجام دهیم و هدفی جز خدا نداشته باشیم.
هر جا باشیم مرگ به سراغمان خواهد ما حتی در قله های و کوههای سربه فلک کشیده.
بساط عمر نیرزد به زحمت چیدن*** چه چیدنی که باید نچیده بر چیدن
دعایم کنید
[ یکشنبه 87/7/14 ] [ 8:17 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
با سلام خدمت دوستان گلم
سالروز شهادت مولی متقیان حضرت علی (ع) را به همه شما عزیزان تسلیت عرض میکنم و قبولی طاعات و عبادات شما را از درگاه الهی خواستارم.
بله دوباره پاییز آمد، پاییزی که خیلی دوستش دارم، پیش خودم فکر میکنم نوعی غم در پاییز است که دوست داشتنی است. چقدر ریختین برگهای پاییزی و قدم زدن بر روی آنها را دوست دارم. چقدر دوست دارم فصل پاییز در دامان طبیعت باشم و شاهد ریختن برگهای درختان باشم. چقدر عمرها زود میگذرد، میدونید دوستانم فکر میکنم دیگه پیر شدم چقدر پاییزها دیدم و از آنها گذشتم، چقدر باد خزان و زرد شدن برگهای درختان را دیدم، وقتی خاطرات گذشته ام را مرور میکنم چیزی نیست که به دردم بخورد همش هیچ هیچ هیچ ....ولی باز مرا امیدوار میکند به زندگی به عشق و ...
در هر صورت به فصل پاییز خیر مقدم میگویم و از خداوند میخواهم فصل قشنگ و سرشار از عشق و محبت و یکدلی و با هم بودن را به همه ما ارزانی بدارد و همه ما را عاقبت به خیر گرداند. امیدوارم دوستان عزیزم همیشه تندرست و خرم باشید.
دوستتون دارم
[ سه شنبه 87/7/2 ] [ 10:53 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف ، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ?? صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.
این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ?? صبح روزهای یکشنبه می میرد.به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه ، چند دقیقه قبل از ساعت ?? در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.
در محل و ساعت موعود ، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ...
دو دقیقه به ساعت ?? مانده بود که « پوکی جانسون » نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ..!!
[ چهارشنبه 87/6/27 ] [ 9:33 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
با سلام خدمت دوستان گلم
می خواهم برایت مرهمی باشم ! ... برای آن نگاه خسته ای که می دانم ،...
امیدش به لبخندی ست ! می خواهم برایت لبخند باشم ! ... برای آن دلی که از امید ، خالی ست !
می خواهم دست هایت را در دست های آسمان بگذارم ... تا باور کنی آسمان هم ، برای تو آغوش می گشاید ! من تو را مرهمی خواهم بود ، گرچه ... دلــــــــــی دارم ... که نیازمند یک مرهم است !
[ چهارشنبه 87/6/27 ] [ 9:29 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
با سلام خدمت دوستان گلم
1- شادی خودرابه هیچ چیزوهیچکس وابسته نکن تاهمیشه از آن برخوردارباشی .
2-انتظارنداشته باش همیشه آنچه دراطرافت اتفاق می افتدمطابق میل وخواسته ات باشد .
3-هنگام عصبانیت هیچ تصمیم نگیر.
4-ازسختی ها ومشکلات زندگی استقبال کن وباغلبه برآنهابه خودپاداش بده .
5- اجازه نده اتفاقات ناخوشایندروحیه ات راخراب کند.
6-بابحث های بی نتیجه انرژی خودراهدرنده.
7-انتظار نداشته باش بامنفی نگری جسمی سالم داشته باشی .
8-از هیچکس وهیچ چیزتوقع نداشته باش .
9- تاباخودمهربان نباشی ،نمی توانی مهربورزی .
10-قبل ازمطمئن شدن ،درموردچیزی قضاوت نکن.
11-به تفسیروتعبیرکارهای دیگران نپرداز.
12-هرکاری راباعلاقه واشتیاق وتمرکزانجام بده.
13-زندگی خودراهدفمندکن وبرای رسیدن به اهدافت تلاش کن .
14-چیزهایی راکه دوست داری به دیگران ببخش .
15-قلبت راازنفرت خالی کن تاخوشبختی درآن لانه کند.
16-برای انجام کارهای موردعلاقه ات زیادبه نظرات دیگران اهمیت نده.
17-درتصمیم خودتاخیرمینداز.
18-هنگام عصبانیت نفس عمیق بکش وتاده بشمار.
19-بادیگران طوری رفتارکن که دوست داری باخودت رفتارشود.
20-به هیچکس امیدنداشته باش جزخدا.
21-برجسم وروح خودمسلط باش .
22-برای اینکه شادباشی بایدشادی آفرین باشی .
23-درزندگی بجای شناوربودن شناگرباش
24-اندوه روزنیامده را،برروزآمده ات نیفزا.
25-هرگزسعی نکن به دیگران بقبولانی که حرفت درست است.
26-قبل ازانجام کارییاگفتن چیزی به ضرورت آن بیاندیش .
27-بی احترامی دیگران رابابی اعتنایی جواب بده.
28-به جای بیزاری ازانسانهاازرفتاربدآنهامتنفرباش .
29-بگذاردیگران ازبه عنوان فردی آرام وخوشرویادکنند.
30-یگانه داروی آرامبخش روح یادخدااست.
31-خودراازاسارت زنجیرهای بدبینی ،منفی نگری وناامیدی آزادکن.
32-به خاطراشتباهات گذشته خودراسرزنش نکن .
33-به دیگران کمک کن آنچه راکه می خواهند بدست آورند.
34-درفرهنگ لغات خودشکست راتجربه معناکن .
35-باشرایط زندگی سازگارباش .
36-هنگام ازدست دادن ناراحت نشو،وقتی هم چیزی به دست آوردی خوشحال نباش.
37-درمقابل خواسته هاوگفتاردیگران انعطاف پذیرباش ونخواه که حرف ،حرف خودت باشد.
38-برای کشف حقایق ،زیادتفکرکن ،بخصوص جهان آفرینش .
39-به قدرتوان تلاش کن ونتیجه رابه خداواگذارکن .
40-هرگزخودت رابادیگران مقایسه نکن ،چراکه توچیزهایی داری که دیگران درحسرت آنهاهستند.
وباآرزوی موفقیت
[ یکشنبه 87/6/17 ] [ 11:29 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
اول چیزی که
اول چیزی که محبت را از خانه می برد و شیشه محبت را می شکند تند خوئی است .
اختلاف ، تندی ، پرخاشگری ، شیشه محبت را زود می شکند .
اگر زن در مقابل شوهر زبان دراز شد ، پرخاشگر شد ، همان جمله اولش ، یک ضربه به احساس مرد می زند .
اگر مرد تند خو شد همان فریاد او ، تندی او ، در مرتبه اول یک ضربه به محبت می زند و اگر خدای نکرده این تند خوئی از طرف هر دو ادامه پیدا کند ، قطعاً شیشه محبت شکسته می شود و بالاتر بگویم محبت به نفرت مبدّل می شود ، به سنگدلی و قساوت مبدّل می شود . مخصوصاً اگر در تند خوئیها و پر خاشگریها ، زخم زبان باشد و العیاذ بالله کسی را به رخ او بکشند .
یعنی مثلاً زن مردی را به رخ شوهرش بکشد ، بگوید ببین چه زندگی خوبی دارد ، چه مرد خوبی است یا العیاذ بالله مرد زنی را به رخ زنش بکشد ، بگوید ببین زن همسایه چه زن خوبی است این جمله به اندازه ای کوبندگی دارد که نه فقط محبت را از بین می برد ، بلکه نفرت می آورد ، نه فقط رحمت و دلسوزی را از بین می برد که قساوت و سنگدلی می آورد .
باید مواظب باشیم اینگونه امور در زندگی ما نباشد .
همدل و همزبون باشید
دعایم کنید
[ پنج شنبه 87/4/20 ] [ 9:0 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
سرنوشت روزها را روی هم سنجاق کردم : شنبه های بی پناهی، جمعههای بی قراری / عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری / روی میز خالی من، صفحه باز حوادث در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری
(قیر امین پور)
[ سه شنبه 87/4/18 ] [ 10:36 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
بارون نباش که با التماس خودت رو به شیشه بکوبی ... ابر باش که همه منت باریدن تو رو بکشن
[ شنبه 87/4/15 ] [ 11:43 صبح ] [ مجتبی نصیری ]