سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هو اللطیف

مطالب مفید، دلنوشته ها و ... این وبلاگ تقدیم به همه بیداردلان

سه چیز

  بنام خدا

سه چیز در زندگی هیچگاه باز نمی گردند: زمان، کلمات و موقعیت ها.

سه چیز در زندگی هیچگاه نباید از دست بروند: آرامش، امید و صداقت.

 سه چیز در زندگی هیچگاه قطعی نیستند: رؤیا ها ، موفقیت و شانس .

سه چیز در زندگی از با ارزش ترین ها هستند: عشق، اعتماد به نفس و دوستان



[ چهارشنبه 87/4/12 ] [ 9:37 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

روش مثبت

پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید: پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم! پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است! مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد و معامله به این ترتیب انجام می شود

نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی .برگزینید



[ پنج شنبه 87/4/6 ] [ 8:56 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

لذت یک روز

2روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که اصلا زندگی نکرده است ! تقویمش پر شده بود و تنها 2روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و اشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. التماس و در خواست کرد اما خدا سکوت کرد ! به پرو پای فرشته ها پیچید اما باز هم خدا سکوت کرد! فریاد زد و جارو جنجال براه انداخت... ! اما باز هم خدا سکوت کرد! دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد.... وخدا سکوتش را شکست و گفت:بنده من ! یک روز دیگر هم رفت و تو تمام روز را با بدو بیراه گفتن و جارو جنجال از دست دادی!تنها یک روز دیگر باقی مانده است....بیا این یک روزت را زندگی کن. او با گریه گفت:اما با یک روز چکار می توان کرد؟ خداوند فرمود :

انکس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد هزار سال هم بکارش نمی اید



[ شنبه 87/4/1 ] [ 9:23 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

پیام قلب

جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند . مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟ دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی ! حرف های مافوق ،اثری نداشت ،سرباز به نجات دوستش رفت . به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد ، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند . افسر مافوق به سراغ آن ها رفت ، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت : من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه ، دوستت مرده ! خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی ! سرباز در جواب گفت : قربان ارزشش را داشت . -منظورت چیه که ارزشش را داشت !؟ می شه بگی ؟ سرباز جواب داد : بله قربان ، ارزشش را داشت ، چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود ، من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم . اون گفت : " جیم .... من می دونستم که تو به کمک من می آیی !!! خیلی وقت ها در زندگی ارزش کاری که می خواهی انجام بدهی بستگی به این داره که چه طوربه مساله نگاه کنی . جسارت داشته باش و هرآن چه را قلبت می گوید بده . اگر به پیام قلبت گوش نکنی ، ممکن است بعد ها در زندگی دچار پشیمانی شوی.

دعایم کنید



[ سه شنبه 87/3/28 ] [ 9:2 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

اندیشه ای دیگر

با خود می اندیشم

به روزهای خوب

به روزهای بد

به همه لحظه های زندگیم

به عشق

به خودخواهی

به یک بوسه عاشقانه مادرم در نهایت خستگی

به همه چیز هایی که در عمرم دیدم

به خاطراتی که داشتم

به دوران کودکی

به دوران نوجوانی

به لبخند مادربزرگ،  روی دوش پدربزرگ

به همه کسانی که پیشم بودند ولی رفتند

و فقط به یک نتیجه رسیدم

زندگی یعنی یک شاخه گل سرخ

به همان زیبائی

و به همان عمر کوتاه و فانی

باید بیشتر سعی کم قدر همه افراد زندگیم رو بدونم

تقدیم به همه دوستای خوبم که خدا دوستیشونو به من هدیه داده



[ سه شنبه 87/3/28 ] [ 8:34 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

هر کاری را با عشق انجام دهید

با سلام خدمت دوستان عزیزم

 

مرد نجاری بود که خانه  می ساخت ( قدیما خانه ها چوبی هم بودند ). تو سال هایی که کار می کرد توانسته بود پول خوبی پس انداز کنه و یه روز تصمیم گرفت که دیگه کار نکنه. موضوع رو به صاحب کارش گفت، اما صاحب کارش از او درخواست کرد یک خونه ی دیگه هم بسازه. بالاخره با اصرار او مرد نجار تصمیم گرفت که آخرین خونه رو هم بسازه، اما چون حال و حوصله نداشت و پول کافی هم پس انداز کرده بود چندان دل به کار نداد و از مصالح نامرغوب استفاده کرد. خونه رو هم چندان جالب و محکم نساخت. بالا خره خانه تمام شد و مرد صاحب کار آمد.

او کلید خانه رو به مرد نجار داد و به او گفت که این خانه یک هدیه بود از طرف من به تو. به خاطر تمام زحماتت در این همه سال که برای من کار کردی.

مرد نجار ناگهان به خودش آمد و فهمید که چه اشتباهی کرده. اگه می دانست که داره خانه ی خودش رو می سازه حتما بهتر کار می کرد و مصالح بهتری به کار می برد. اما حالا  او خانه ی خودش رو زشت و بد ساخته بود و پشمانی هم سودی نداشت.

بله دوستان، تمام کارهایی که ما  انجام می دهیم چه برای خودمان چه برای دیگران، خشت های خانه ی آینده ی ما هستن. پس هر کاری رو با عشق و به بهترین نحوی که می توانیم انجام بدهیم. چرا که روزی کلید خانه ای رو به ما میدهند که خودمان آنرا ساختیم.



[ چهارشنبه 87/3/22 ] [ 10:6 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

یکی را دوست میدارم...

(هوالعشق)
یکی را دوست میدارم و در قلبم او را احساس میکنم ،
او همان ستاره درخشان اسمان شبهای دلتنگی ,تیره و تار من است ، او همان خورشید درخشان اسمان روزهای زندگی من است ، اری او همان مهتاب روشنی بخش شبهای من است ، قلبم او را دوست میدارد و من هم تسلیم احساسات پاک قلبم می باشم ، او همان فرشته ای است که با بالهای سفیدش مرا به اوج اسمان ابی برد ، مرا با دنیای دوستی و محبت اشنا کرد
یکی را دوست میدارم....
همان کسی که هر شب قصه لیلی و مجنون را در گوشم زمزمه میکرد ،
مرا به خواب عاشقی میبرد ، کسی که مرا ارام میکرد و معنی دوستی و دوست داشتن را به من می اموخت ، اینک که با من نیست معنی واقعی دوست داشتن را میفهمم ، و تنهایی را واقعا احساس میکنم ، او برایم مثل ابرهای زود گذز نیست , او برایم مثل اسمان میماند که همیشه بالای سرم است ، اسمان وقتی ابری میشود من هم از دلگیری او بارانی میشوم ، اری من همان اسمان ابری هستم...
یکی را دوست میدارم....
او دیگر یکی نیست , او برایم
یک دنیا عشق است ، پس با من بمان ای کسی که تو را دوست می دارم
پس نرو و با من بمان و تسلیم احساسات پاک من باش



[ یکشنبه 87/3/19 ] [ 9:6 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

غفلت

حدیث کودکى و خودپرستى چو عمر از سى گذشت و یا که از بیست نشاط عمر باشد تا چهل سال پس از پَنجَه نباشد تندرستى چو شصت آمد نشست آمد پدیدار به هشتاد و نود چون در رسیدى از آنجا گر به صد منزل رسانى سگ صیاد کاهوگیر گردد چو در موى سیاه آمد سفیدى ز پنبه شد بنا گوشت کفن پوش رها کن کان خمارى بود و مستى نمى شاید دگر چون غافلان زیست چهل رفته فرو ریزد پر و بال بصر کندى پذیرد پاى سستى چو هفتاد آمد افتاد آلت از کار بسا سختى که از گیتى کشیدى بود مرگى به صورت زندگانى بگیرد آهویش چون پیر گردد پدید آمد نشان ناامیدى هنوز این پنبه بیرون نارى از گوش

برایم دعا کنید



[ دوشنبه 87/3/6 ] [ 12:17 عصر ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

دوستم بدار

با سلام خدمت دوستانم مهربانم

 

من به دستی که مرا پر دهد از این قفس گمنامی، محتاجم
و به نوری لب ایوان سیاهیهایم
من به تو محتاجم
به تو ای سبز ترین قصه عشق
که در اندیشه اوهام زمان می چرخی
و مرا
گاه به سر حد جنون میرانی
                               من به تو محتاجم
                                     من به تو محتاجم
 من عاشق بوی دستان گرمی هستم که در هر فضایی بوی بهار را میدهد و عاشق آن نگاه خسته ای که بوی نیاز گمشده را میدهد.

دوستم بدار تنها برای یک لحظه و تنها برای یک لحظه صدایم کن تا دنیای خوب افسانه هایم را با ناقوس صدایت به آخرین پرواز نگاهت بسپارم

مرا به خاطر خودم دوستم بدار،‏دوستم بدار و .....



[ شنبه 87/3/4 ] [ 12:54 عصر ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

تعریف، تقلید، تنبیه

با سلام خدمت دوستان عزیزم

شهادت بزرگ بانوی گرامی اسلام حضرت فاطمه زهرا (س) را به همه شما تسلیت عرض میکنم.  

نام زهرا سینه ام را نور باران میکند       بر کویر تشنه کار چشمه ساران میکند

 

        من گلی میخواهم از او او گلستان میدهد       لطف بی اندازه اش یک را هزاران میکند.

اما موضوعی که میخواهم درباره آن صحبت کنم اولین موضوع تعریف است. چقدر خوب است که کسی شایسته تعریف باشد  که در این صورت چه تعریف بکنند یا نکنند همین که لایق تعریف هست کافی است و به قول مولانا

 خوشتر آن  باشد که سر دلبران *** خود بگویند در حدیث دیگران

دومین موضوع تقلید است، تقلید درست و سالم خوب است اما نه کوکورانه تقلید از کسانی که اهل دلند خوب است و اما به قول مولانا

مردم را تقلیدشان بر باد داد                ای دو صد لعنت بر این تقلید باد

و سومین موضوع درباره تنبیه است.

به نظر من تنبیه در راستای قانونی اش خوب است و موجب اعتلای عدالت میشود و باعث ناحقی نمیشود و چه بسا موجب سعادت فرد شود ولی تشویق مؤثرتر است. و به قول شاعر

ترحم بر پلنگ تیز دندان        ستمکاری بود بر گوسفندان

در نتیجه تعریف از کسانی که شایسته اند قابل تقدیر است تقلید درست و منطقی خوب است و تنبیه سالم لازم است.

 

 

 



[ سه شنبه 87/2/31 ] [ 10:32 صبح ] [ مجتبی نصیری ]

نظر

きらきら