سلام عزیزانم
داشتم درباره عشق فکر میکردم در آخر به این نتیجه رسیدم که عشق به خدا عشق به همه چیزهاست پس عاشق خدا باش تا معشوق خلق شوی
وقتی میگویم فلان ماشین را دوست داریم به خاطر قدرت و سرعتشه
وقتی میگوییم بستنی را دوست داریم به خاطر شیرینی که در آن است دوست داریم
وقتی میگوییم فلان زن یا دختر را دوست داریم به خاطر زیبایی و جمال اوست که دوستش داریم
وقتی میگوییم مادر را دوست داریم بخاطر محبت و مهربانی اوست
و ...
اما همه این ملاکها یعنی قدرت، سرعت، شیرینی، جمال، مهربانی و ....را میتوانیم در خدا ببینیم پس عشق به خدا والاترین عشقهاست
پس زیبایی، قدرت، مهربانی، و هزاران هزار صفات دیگر مختص به ذات خداست و چه خوب است که ما عاشق خدا باشیم تا معنای عشق را در زندگیمان پیدا کنیم.
من عاشق خدایم عشق دلم خدایی است
[ سه شنبه 87/2/24 ] [ 9:31 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
با سلام خدمت دوستان گلم
امیدوارم در هر جای این سرزمین خاکی هستید خوش و خرم باشید و ایام به کامتان باشد
دوست داشتم چند حرف قشنگ براتون در وبلاگم بزارم امیدوارم خوشتون بیاید. (دوستتون دارم)
خدای اطلسی ها با تو باشد
پناه بی کسی ها با تو باشد
تمام لحظه های خوب یک عمر
بجز دلواپسی ها با تو باشد
خوشبختی مثل یک پروانه است که هرچه به دنبالش می دوی، پرواز می کند
اما وقتی می ایستی، بر شانه هایت می نشیند!
آری آغاز دوست داشتن است. ا
گرچه پایان راه ناپیداست.
من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست...
خیانت فقط این نیست که شب را با دیگری بگذرانی،
خیانت می تواند دروغ دوست داشتن باشد...!
آسمان وقف نگاهت گل من
مانده ام چشم براهت گل من
هر کجا هستی و باشی گویم
که خدا پشت و پناهت گل من
[ دوشنبه 87/2/23 ] [ 12:27 عصر ] [ مجتبی نصیری ]
گفت : عزیزتراز هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی .من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم .
گفت : عزیز تر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنگه فرود آید عروج می کند ، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها این گونه می شود تا همیشه شاد بود .
گفتم : آخه آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی ؟؟؟
گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز تر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجا باد هم نمی رسی .
گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟؟؟
گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ؛ پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ؛ بارها برایت گل فرستادم ، کلامی نگفتی ؛ می خواستم برایم بگویی آخر بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم را شنیدی .
گفت : اول بار که گفتی خدا ، آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم ، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، و من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفایت می دادم .
گفت : عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ..........
[ چهارشنبه 87/2/18 ] [ 9:37 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
«بنام تویی که به انتهای عظمتت می پرستمت»
عزیزا؛ خواب بر چشمانم بی تابی می کند و دنیا آنقدر برایم تنگ و ناآرام است که با هیچ چیز و هیچ کس دلم آرام نمی گیرد.
نمی گویم که همیشه به یاد تو بودم، اما گاه گاه که دل خراب آباد من، یاد تو می کند تنها آمدنت را می خواهم و بس.
در آن لحظه به هیچ چیز جز آمدنت نمی اندیشم، تو را غرق در خوبی و زیبایی و عطوفت می بینم و لحظه ای از یاد تو، هراسان نمی شوم.
از کودکی زمزمه هایی به گوشم می رسد که می گویند اگر بیایی خیلی ها را از دم تیغ می گذرانی، و حال که به جوانی رسیده ام و تار مویی سپید چون برف، بر موهایم ظاهر شده، می دانم که همه دروغ بوده.
می دانی مهربانم؛ ترس از آن دارم که چشمانم به خواب رود و روی زیبای تو را نبینم، سخت است هنگام وداع آنگاه که در می یابی چشمانی در حال عبور است و پاره ای از وجود تو را نیز با خود خواهد برد، چشمانت دیگر نبیند.
دوستت دارم به وسعت مهربانی و به اندازه ی سالهایی که در انتظارت خواهم نشست
[ یکشنبه 87/2/15 ] [ 1:52 عصر ] [ مجتبی نصیری ]
یه مارگیری نشسته بود دم لونه یه مار خوش خط وخالی.می خواست بگیردش.یکی از اولیای خدا که منطق حیوانات رو هم ادراک می کرد از اونجا می گذشت.ماره رو کرد به این عبد صالح خدا و گفت: این می خواد منو بگیره.خیال کرده می تونه منو بگیره.رفت و بعد از چند دقیقه که برگشت دید که اون شخص ماره رو گرفته و گذاشته تو کیسه داره می بره.به ماره گفت تو که گفتی نمی تونه منو بگیره.پس چی شد؟ماره گفت:من عاشق یکی از اسماء خداوند هستم.این منو قسم داد به اون اسمی که عاشقشم. گفت خستم کردی دیگه بیا بیرون.اسم محبوب منو آورد منم به خاطر عشق به محبوبم اومدم بیرون.گفتم ولش کن اسم حبیبم رو برده بذار برم تو دامش.
اما من در راه محبوبم چه کردم؟ کاری کردم که بگم خدا این کارو فقط و فقط برای تو انجام دادم؟
چقدر عشق به محبوب داریم؟چقدر حاضریم برای محبوبمان کار کنیم؟
برایم دعا کنید
[ یکشنبه 87/2/8 ] [ 8:12 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
با سلام خدمت دوستانم گلم و تمامی کسانی که با نظرات قشنگشون مرا در هر چه بهتر شدن وبگلام یاری دادند.
[ پنج شنبه 87/2/5 ] [ 8:34 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
دلها همانند بدن ها افسرده می شوند
پس برای شادابی دلها
سخنان زیبای حکمت آمیز را بجویید
ناتوانترین مردم کسی است که در دوستیابی
ناتوان است و از او ناتوان تر کسی است که دوست های
خود را از دست بدهد
کسی را که نزدیکانش واگذارند بیگانه او را پذیرا می گردد
دوری تو از کسی که خواهان
توست سبب کم شدن بهره
تو از دوستی با او می شود
و گرایش تو به کسی که
تو را نمی خواهد سبب
خواری تو می شود
از دست دادن حاجت
بهتر است از
درخواست کردن از نا اهل
چه نیکوست تواضع ثروتمندان در برابر مستمندان
برای به دست آوردن پاداش الهی
و نیکوتر از آن
خویشتنداری مستمندان در برابر ثروتمندان است
به خاطر توکل به خدا
خوابیدن همراه یقین بهتر است از نماز گذاردن با شک و تردید
چقدر دو عمل با هم فرق می کنند
عملی که لذتش می رود و کیفر آن باقی می ماند
و عملی که رنج آن می گذرد و پاداشش ماندگار است
روزی به دو قسم است
آن که تو را می خواهد
و آن که تو او را می خواهی
کسی که طالب دنیاست
مرگ هم او را می طلبد
تا از دنیا بیرونش کند
و کسی که طالب آخرت باشد
دنیا او را می طلبد
تا روزی او را به نحو کامل به او بپردازد
[ سه شنبه 87/2/3 ] [ 9:14 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
منو برداشت... شروع کرد بهم نگاه کردن... دستی به موهاش کشید... یقشو درست کرد... دهنشو کش داد تا دندوناشو ببینه... گرد و خاک های فرضی رو شونه هاشو تکون داد... صداشو صاف کرد...کلشو آورد جلوم ...برام شکلک درآورد... منم براش شکلک درآوردم ...خندید... منم خندیدم... یهو خندش وایستاد.... میخواستم ببینم برا چی دیگه نمیخنده منم دیگه ساکت شدم...
نگاه غمگینی داشت! خوب دیگه 30 سالش شده بود، بگی نگی چند تا موی سفید لابه لای موهای مشکیش گم شده بودند. خواست بره . گفتم باهام قهری؟
تو که همیشه با من رفیق بودی؟ نزدیک 30 ساله هر روز میایی جلوی من خوش تیپ میکنی، گاهی اوقات نیم ساعت یک ساعت به من خیره میشی حالا میخواهی بری؟ گفت دیگه حوصله ندارم دل و دماغ ندارم گفتم واسه چی؟ گفت نمیدونم گفتم من میدونم گفت چی رو؟ گفتم ناامیدی گفت: بله گفتم چرا؟ گفت نمیدوم
گفتم در درون سینه ات چراغی سو سو میکنه که تو رو به آینده، زندگی و ... امیدوار میکنه میدونی اون چراغ چیه؟ گفت:نه.
گفتم اون خداست. خیلی دوستت داره نمیخواهی بهش نزدیک بهشی گفت: آخه من روسیام گفتم: اون روسیاه رو هم دوست داره . اشک توی چشماش جمع شد و گفت؟ یعنی منو قبول میکنه گفتم: خدا توبه کاران را دوست داره . یکدفعه مثل فرشته های بال آورد و گفت:
دوستت دارم خداجون
[ یکشنبه 87/2/1 ] [ 8:56 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
با سلام خدمت دوستان گلم
امیدوارم تک تک لحظه های زندگیتون پر از شادی، عشق، سلامتی همراه با موفقیت و کامیابی باشد.
امام صادق علیه السلام فرمودند::::::::::::::::::نزدیکترین حالات بنده به پروردگارت حالت سجده است.
خدایا اضطراب های بزرگ غم های ارجمند و حیرت های عظیم بر روح ام عطا کن و لذت ها را به بندگان حقیرت ببخش و دردهای عزیز بر جانم ریز (دکتر شریعتی)
همیشه دلیل شادی کسی باش نه قسمتی از شادی او و همیشه قسمتی از غم کسی باش نه دلیل غم او
امام رضا(ع) می فرمایند:ارزنده ترین مرحلهء زندگی هرکس مرحلهء خودشناسی می باشد.
هیچ می دانی فرصتی که از آن بهره نمی گیری، آرزوی دیگران است؟! . جک لندن
هلن کلر می گوید:"" هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود ، دری دیگر باز می شود ولی ما اغلب چنان به دربسته چشم می دوزیم که درهای باز را نمی بینیم
چ
لبخند خرجی ندارد ولی سود زیادی دارد.
پس دوست عزیزم لبخند یادت نره
دعایم کن
[ شنبه 87/1/31 ] [ 10:53 صبح ] [ مجتبی نصیری ]
بنام حس دهنده قلبها
نشسته بود داشت ورقهای امتحانی دانش آموزانش را تصحیح میکرد، نیاز به او داشتم رفتم پیشش ولی او توجهی به من نکرد، خیال نمیکرد من بعنوان یک مرد به او احتیاج دارم ،میخواستم به او بفهمانم که میتواند به من تکیه کند، میخواستم احساسم را به او هدیه کنم.گفتم شاید لحظه ای کارش را رها کند و توجه ای به من داشته باشد. ولی او انگار نه انگار من پیشش بودم. خواستم بهش بگویم که یکدفعه گفت میخواهد با همکارانش به مسافرت برود و چند روزی نیست. آه او چند روز پیش من نیست پس من چی؟ کاش میدانست چقدر دوستش دارم، کاش میدانست دوست داشتم لحظه ای در آغوشش آرام بگیرم. ولی افسوس که او احساس نداشت و تنها همه چیز کارهایش و دوستانش بود.
خدایا در دنیای که تنهایم او مرا تنها گذاشت ولی تو مرا تنها نگذار او رفت ولی تو نرو. خدایا او را سلامت بدار و به من برگردان چون او را دوست دارم.
[ چهارشنبه 87/1/28 ] [ 10:18 صبح ] [ مجتبی نصیری ]